فضيلت ميهمان بر ميزبان
محمّد بن قيس حكايت كند:
روزى در محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام نام گروهى از مسلمانان به ميان آمد و من گفتم : سوگند به خدا، من شب ها شام نمى خورم ، مگر آن كه دو يا سه نفر از اين افراد با من باشند؛ و من آن ها را دعوت مى كنم و مى آيند در منزل ما غذا مى خورند.
امام صادق عليه السلام به من خطاب كرد و فرمود: فضيلت آن ها بر تو بيشتر از فضيلتى است ، كه تو بر آن ها دارى .
اظهار داشتم : فدايت شوم ، چنين چيزى چطور ممكن است ؟!
در حالى كه من و خانواده ام خدمتگذار و ميزبان آن ها هستيم ؛ و من از مال خودم به آن ها غذا مى دهم ؛ و پذيرائى و انفاق مى نمايم !!
حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون هنگامى كه آن ها بر تو وارد مى شوند، از جانب خداوند همراه با رزق و روزى فراوان ميهمان تو مى گردند و زمانى كه خواستند بيرون بروند، براى تو رحمت و آمرزش به جا خواهند گذاشت .
محجّة البيضاء: ج 3، ص 33.
آیا می دانید؟
آيا ميدانيد وقتي در حال حمل قرآن هستيد شيطان دچار درد شديد در سر مي شود
وباز كردن قرآن شيطان را تجزيه مي كند
وبا خواندن قرآن به حالت غش فرو مي رود
و خواندن قرآن باعث در اغما رفتنش مي شود
قــــــــرآن
گــــاهے پشت ویترین بعضے کتاب فروشے ها مے ایستم
و با خـــــودم فکر مے کنم
بشر براے این که قــــــــرآن و مفاتیح نخواند
باید چقدر کتاب بخواند
جبهه
داشتم می رفتم سر کلاس.برعکس همیشه صدایی از کلاس نمی آمد
در را که بـاز کــردم
دیدم که هیچ کــس نیست روی تخته نوشته شده بــــود :
“بچه هــــای کلاس دوم فرهنـــگ همگـــی رفته اند جبهـــه
کلاس تا اطلاع ثانــــوی تعطیــل است”
من هم دیدم جایز نیست بمانـــم؛شاگـــرد برود و معلـــم بمانــــد؟
داستان کور شدن
مردی زنی خواست. پیش از آن که زن به خانه شوهر آید وی را آبله برآمد و یک چشم وی کور شد. مرد نیز چون آن بشنید، گفت: مرا چشم درد آمد. پس از آن گفت: نابینا شدم. آن زن رابه خانه آوردند و بیست سال با آن زن بود، آنگاه بمُرد.مرد چشم باز کرد. گفتند: این چه حال است؟ گفت: خویشتن را نابینا ساخته بودم تا آن زن ازمن اندوهگین نشود.گفتند: تو بر همه جوان مردان سبقت گرفتی!
مجله معارف اسلامی شماره 49
همسایه حسود
روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.
در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد.
یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد.
وقتی همسایه صدای در زدن او راشنید خوشحال شد وپیش خود فکر کرداین بار دیگر برای دعوا آمده است.
وقتی در را بازکرد مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت : ” هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت میکند که از آن بیشتر دارد …..”
داستان انس با خدا
«می گویند آن گاه که یوسف در زندان بود، مردی به او گفت: تو را دوست دارم. یوسف گفت: ای جوان مرد!
دوستی تو به چه کار من آید؟ از این دوستی مرا به بلا افکنی و خود نیز بلا بینی! پدرم یعقوب، مرا دوست داشت و بر سر این دوستی، او بینایی اش را از دست داد و من به چاه افتادم. زلیخا ادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریان دچار شد و من مدت ها زندانی شدم. اینک! تو تنها خدا را دوست داشته باش، تا نه بلا بینی و نه دردسر بیافرینی»
مجله: طوبی تیر 1386، شماره 19
قضاوت زود هنگام ممنوع
دختر کوچولوی ملوس دو تا سیب در دو دست داشت.در این موقع مادرش وارد اتاق شد.چشمش به دو دست او افتاد.گفت:\"یکی از سیباتو به من میدی؟\”
دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب.اندکی اندیشید.سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب.
لبخند روی لبان مادرش ماسید.سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است.
اما،دخترک لحظه ای بعد یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت:\"بیا مامان این سیب شیرین تره!\”
مادر خشکش زد.چه اندیشه ای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه بود.
هر قدر با تجربه باشید،در هر مقامی باشید،هر قدر خود را دانشمند بدانید
قضاوت خود را اندکی به تاخیر اندازید و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد.
اقرأ باسم ربک
آوای بخوان بخوانِ او می ریزد
از غار صدای گفت وگو می ریزد
میگفت فرشته: اقرأ باسم ربک
عشق است کز آسمان فرو می ریزد
بعثت پیامبر اکرم(ص) مبارک باد
آشنای قلب ما
نمی دانم زمان تغییر کرده
و یا تقدیر حق تدبیر کرده
ولی شیعه بگوید با غم و آه
خدایا مهدی(عج) ما دیر کرده
=.=.=.=.=.=.=
در این دنیا نداریم آشنایی
تو تنها آشنای قلب مایی
از این رو قلب شیعه با غم و آه
بگوید یابن الزهرا کی می آی
مهربانترین....
به ما بیاموز که دل آدمی عصاره وجود توست ، حرمت دل ها را از یاد نبریم.
به ما بیاموز که دوست داشتن را فراموش نکنیم و آنانکه دوستمان دارند را از خاطر نبریم.
به ما بیاموز که سوگند راست بودن دروغمان را نام تو نسازیم.
به ما بیاموز که به ناحق کردن حق دیگری عادت نکنیم.
به ما بیاموز همان باشیم که قولش را به تو دادیم.
آمین
زندگی مثل یک جاده بلند و طولانی است ...
بخشهایی از جاده زندگی پر است از فراز و نشیب .
یادم باشد … که در پس هر فرازی، فرودی هست و در ادامه هر فرودی یک فراز ، خود را آماده نگاه دارم.
بخشهایی از جاده زندگی، خوابــند و فریب .
یادم باشد… جادهها برای رفتن ساخته شدهاند نه ماندن. جادهها برای گذرند نه قرار.
بخشهایی از جاده زندگی خشن است و ترسناک .
یادم باشد … ترس به خود راه ندهم و با شهامت پیش بروم چرا که خدای من نگران و نگهبان من است.
بخشهایی از جاده زندگی سرد است و برفی .
یادم باشد … گرمای دوستان خوب همراه مناسبی است برای سفر زندگی.
ادامه در صفحه بعد….
صفحات: 1· 2
دستم را بگیری
کجایی باغبان خوب و محبوب
بیا که قلب زارم گشته معیوب
بد عالم که باشم یابن الزهرا
تو دستم را بگیری می شوم خوب
عید مبعث
امشب همه نیلوفران مشتاق روی دلبرند
جمع شقایقها همه مست می پیغمبرند
امشب تمام قدسیان مهمان بزم سرمدند
جمع ملائک تا سحر مشغول ذکر احمدند
عید مبعث بر جهانیان گرامی باد.
عرشیان امشب...
عرشیان امشب زمین را لاله باران میکنند
خاک را خوشبو تر از زلف نگاران میکنند
آفرینش فیض از دیدار احمد میبرد
کعبه امشب سجده بر خاک محمد (ص)میبرد…