در طلب دنيا ....
أجملوا في طلب الدنيا فإن كلا ميسر لما خلق له .
در طلب دنيا معتدل باشيد و حرص نزنيد ، زيرا به هر كس هر چه قسمت اوست مي رسد .
سنن ابن ماجه ، كتاب التجارات ، ح 2133
محبت کردن
اگر به اندازه ای به همسرتان محبت کنید که او باور کند واقعا دوستش دارید ، خواسته شما تاثیر گذار خواهد بود و بسیاری از فرصت ها را کسب می کنید.
زیرا گفته اند:
با محبت توان به دریا رفت
کوهها را شکست و هر جا رفت
تشویق
برای هر کار خوبی که همسرتان انجام می دهد ، ارزش قایل شوید تا برای ادامه آن کار انگیزه داشته باشد.
همچنان که می گویند:
قدر زر زرگر بداند، قدر گوهر گوهری
انسان های بزرگ
برای انسانهای بزرگ بن بستي وجود ندارد ،
چون بر اين باورند که:
يا راهي خواهم يافت ،
يا راهي خواهم ساخت.
سقوط
هر سقوطی پایان کار نیست….
باران را ببین
سقوط باران قشنگ ترین
«آغاز» است
روش الگویی
اگر خود به آنچه می گوییم عمل کنیم ، عمل ما الگویی می شود برای تغییر رفتار دیگران.
و به گفته سعدی:
بزرگی سراسر به گفتار نیست
دو صد گفته چون نیم کردار نیست
تکریم
هرگاه به دیگران احترام بگذاریم ،محبت آنها را به دست می آوریم و در نتیجه سخن ما را خواهند پذیرفت .
چنانکه حافظ در اهمیت وصف یار و تکریم او می گوید:
با غ بهشت و ساقه طوبی و قصر حور
با خاک کوی دوست برابر نمی کنم
نصیحت
دیگران را از روی خیر خواهی نصیحت کنید تا تاثیر گذار باشید.
حضرت علی (ع) فرموده است:
آنگاه که برادرت را نصیحت می کنی ، خالصانه نصیحت کن ، خواه خوشایند او باشد ، خواه ناخوشایند.
هویت طلبه
هویت طلبه با دین خدا گره خورده و تعریف طلبه از مناسبت او با دین به دست می آید طلبه در راه شناخت عمیق دین خدا، ابلاغ، دفاع و اجرای آن می کوشد و برنامه خدمت اجتماعی خود را در این رسالت متمرکز کرده است.
انتظار از طلبه
از طلبه انتظار می رود راه افزایش شناخت، آگاهی، بصیرت دینی، تقویت انگیزه های الهی و گسترش رفتار اخلاقی تراز دین در میان مردم بکوشد.
اسراف
امام صادق (ع):
اموال،ودیعه و امانت الهی در دست آدمی است و مصرف باید دور از اسراف باشد.
تفسیر صافی
صدقه
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)
پوشیده داشتن مصیبت و بیماری ها و دادن صدقه از گنج های نیکی است.
بحارالانوار 82/103/50
داستان دشمن
اولین عملیاتی بود که شرکت می کردم. بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقی ها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بکنند، دچار وهم و ترس شده بودم. ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی صاف می خزید، جلو می رفتیم. جایی نشستیم. یک موقع دیدم که یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزند. کم مانده بود از ترس سکته کنم. فهمیدم که همان عراقی سر پران است. تا دست طرف، رفت بالا، معطل نکردم. با قنداق سلاحم محکم کوبیدم تو پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم. لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهانمان گفت:« دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست که کدام شیر پاک خورده ای به پهلوی فرمانده کوبیده که همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه ی عقب شده.» از ترس صدایش را در نیاوردم که آن« شیر پاک خورده» من بوده ام!
منبع : کتاب رفاقت به سبک تانک
جراح و تعمیرکار
روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد!
تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت: من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می کنم و تعمیر میکنم! در حقیقت من آن را زنده می کنم! حال چطور درآمد…
سالانه ی من یک صدم شما هم نیست؟!
جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت : اگر می خواهی درآمدت ۱۰۰برابر من شود اینبار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی!
داستان جالب کلاه فروش
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت.تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند.لذا کلاه ها را کنار گذاشت وخوابید.وقتی بیدار شدمتوجه شدکه کلاه ها نیست . بالای سرش را نگاه کرد . تعدادی میمون را دید که کلاه را برداشته اند. فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد.در حال فکر کردن سرش را خاراند ودید که میمون ها همین کارراکردند.اوکلاه راازسرش برداشت ودید که میمون ها هم ازاوتقلید کردند.به فکرش رسید… که کلاه خود را روی زمین پرت کند.لذا این کار را کرد.میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند.او همه کلاه ها را جمع کرد وروانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد.پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش را تعریف کرد وتاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند.یک روز که او از همان جنگلی گذشت در زیر درختی استراحت کرد وهمان قضیه برایش اتفاق افتاد. او شروع به خاراندن سرش کرد.میمون ها هم همان کار را کردند.او کلاهش را برداشت,میمون ها هم این کار را کردند.نهایتا کلاهش رابرروی زمین انداخت.ولی میمون ها این کار را نکردند.
یکی از میمون هااز درخت پایین امد وکلاه رااز سرش برداشت و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری.
نکته : رقابت سکون ندارد