قطره عسلی...
قطره عسلی بر زمین افتاد،مورچه ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود،پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید…باز عزم رفتن کرد،اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد،پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد…مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد…اما(افسوس)که نتوانست از آن خارج شود،پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت…در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد….
یکی از حکماء می گوید:
دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد،و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود.!!
خوب باش و خوبی کن
میدونی موقع تولد وقتی خدا داشت بدرقمون میکرد چی گفت؟؟؟؟!!!!!!!
گفت داری به دنیایی میری که غرورت را میشکنن وبه احساس پاکت سیلی میزنن!!!!!!
نکنه ناراحت بشی….!!!!
من تو کوله پشتیت عشق گذاشتم……. تا ببخشی!!!!!!
خنده گذاشتم…….. تا بخندی!!!!!!!
اشک گذاشتم…….. تا گریه کنی!!!!!!!
و
مرررررررگ گذاشتم…….. تا بدونی دنیا ارزش بدی کردن نداره!!!!!!!!
پس خوب باش و خوبی کن !!!!!!!!!
ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺗﺴﮑﯿﻨﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺣﺠﻢ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎﯾﻢ ﻭﺳﯿﻊ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﭘﺮ ﻭ ﺑﺎﻟﻢ ﺑﺴﺘﻪ…
ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ
ﺍﺳﯿﺮ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ …
ﺩﻟﻢ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ
ﺫﺭﻩ ﺍﯼ…
ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ …
ﺁﻏﻮﺷﯽ ﺑﯽ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺳﺮﺍﻍ ﻧﺪﺍﺭﻡ …
ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺣﺮﯾﻢ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺟﺎ ﮐﻦ …
ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺗﺴﮑﯿﻨﻢ
ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ !
ﺑﺪ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﺳﻮﺀ ﻇﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﺳﺎﺯ ﻭ ” ﺣﺴﻦ ﻇﻦ ” ﻭ ﺧﻮﺵ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺒﻤﺎﻥ ﺑﻔﺮﻣﺎ !…
ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ، ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ؛
ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ، ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ.
” ﺷﯿﺦ ﺑﻬﺎﯾﯽ “
منتظر باباشه!
سرکلاس بودیم استاد ازدانشجویان پرسید:این روزها شهدای زیادی رو پیدامیکنن ومیارن ایران…
به نظرتون کارخوبیه؟؟
کیا موافقن؟؟؟کیامخالف؟؟؟؟
.
اکثردانشجویان مخالف بودن!!!بعضی ها میگفتن:کارناپسندیه….نبایدبیارن..
بعضی ها میگفتن:ولمون نمیکنن …گیردادن به چهارتا استخوووون..ملت دیوونن!!”
بعضی ها میگفتن:آدم یادبدبختیاش میفته!!!
.
تااینکه استاد درس روشروع کرد ولی خبری ازبرگه های امتحان جلسه ی قبل نبود…همه ی ما سراغ برگه هایمان رو گرفتیم …..ولی استاد جواب نمیداد…یکی ازدانشجویان باعصبانیت گفت:استاد برگه هامون رو چیکارکردی؟؟؟شما مسئول برگه های مابودی؟؟؟ استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شماهستم…
استاد گفت:من برگه هاتون رو گم کردم !!!!!ونمیدونم کجاگذاشتم!!!!!همه ی دانشجویان شاکی شدن !!! استادگفت:چرا برگه هاتون رو میخواین؟گفتیم:چون واسشون زحمت کشیدیم…درس خوندیم…هزینه دادیم…زمان صرف کردیم…
هرچی که دانشجویان میگفتن …استاد روی تخته مینوشت… استادگفت:برگه های شمارو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه!
یکی ازدانشجویان رفت و بعدازچنددقیقه بابرگه های ما برگشت …
استاد برگه ها رو گرفت وتیکه تیکه کرد…صدای دانشجویان بلندشد…
استادگفت:الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین!!!!چون تیکه تیکه شدن!!!!
دانشجویان گفتن:استاد برگه هارو میچسبونیم… برگه ها رو به دانشجویان داد…وگفت:شما ازیک برگه آچارنتونستید بگذرید
…وچقدرتلاش کردید تا پیداشدن…
پس چطورتوقع دارید مادری که بچه اش رو بادستای خودش بزرگ کرد …وفرستاد جنگ…
الان منتظره همین چهارتااستخونش نباشه…
بچه اش ومیخواد حتی اگه خاکسترشده باشه…
چنددقیقه همه جا سکوت حاکم شد!!!!!!
وهمه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن…!!!!
تنها کسی که موافق بود ….
دختـــــــرشهیـــــــدی بودکه سالها منتظر باباشه!!!
هرکه هستی باش
چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر مى خاست و كلید بر مى داشت و درب خانه پیشین خود باز مى كرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مى گذراند. سپس از آنجا بیرون مى آمد و به نزد امیر مى رفت.
شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مى رود و هیچ كس را از كار او آگاهى نیست. امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست. روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مى خواند.
امیر گفت: اى وزیر ! این چیست كه مى بینم ؟ وزیر گفت : هر روز بدین جا مى آیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم ، كه هر كه روزگار ضعف به یاد آرد ، در وقت توانگرى ، به غرور نغلتد .
امیر ، انگشترى خود از انگشت بیرون كرد و گفت : بگیر و در انگشت كن ؛ تاكنون وزیر بودى، اكنون امیرى …..
در آیه 5 سوره فاطر آمده است:
بله ، هرکه هستی باش ،چوپان، وزیر یا وکیل، ولی توجه داشته باش :
فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا …..
زندگی دنیا شما را نفریبد ….
دعا
دعا قدرتی شگرف دارد..
هنگامی که برای انسانها آرزوی سعادت میکنی، نیروی درونت به تمامی انسانهای پاک طینت متصل میشود؛
و راهی میشوی برای عبور تمامی دعاهای خیری که از تمامی مردم فرستاده شده؛
وآنگاه انرژی دعاها، و برکت انسانهای روی زمین؛
وارد زندگیت می شود!
برای هم دعای خیر کنیم.
دعا میکنم كه مــهر؛بركت؛ عشق؛ محبت و سلامتى همنشين شما باشند.
ياعلي(ع)
زليلايي شنيدم ياعلي(ع) گفت / به مجنوني رسيدم ياعلي(ع) گفت
يقين پروردگار آفرينش / به موجودات عالم ياعلي(ع) گفت
سبا دربار خود را برفنا داد / سليمان بسکه محکم! ياعلي(ع) گفت
مسيحا غنچه اي را باز ميکرد/شنيدم غنچه کم کم ياعلي(ع) گفت
مگر خيبر زجايش کنده ميشد/گمانم که علي(ع) !هم ياعلي(ع) گفت
چنان گفتي تو ازدل اي علي جان/که تا اعماق جانم ياعلي(ع) گفت
اکسیژن
خدایا…!!!
این اکسیژن هایت هر چقدر هم خالص باشد،
آخرش به درد همین تن خاکی میخورد و بس…
خدایا…!!!
من روحم دارد خفه میشود…
نفسم کم آورده…
اصلا مگر همیشه باید با هوا نفس کشید؟؟؟
خاک هم بود قبول…
اما ترجیحا…
“یک مشت از خاک کربلایت”
کربلا شهریست....
کربلا شهريست اي دل شهريارش زينب(س) است
اعتبارش از حسين و اقتدارش زينب (س)است
نام زينب (س) با حسين(ع) حک گشته در ايوان دل
دل که شد بيت الحسين نقش ونگارش زينب(س) است
شيعه دارد در دلش يکتا کتاب قيمتي
ناشرش باشد حسين(ع) ، آموزگارش زينب(س) است
هرکه نازد بر کسي زينب(س) بنازد بر حسين(ع)
جان زهرا(س) اين حسين(ع) دار و ندارش زينب (س)است
رها
دیروز ازهرچه بودگذشتیم
امروز از هرچه بودیم گذشتیم
آنجا پشت خاكریز بودیم و اینجا در پناه میز
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود
جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد
آنجا درب اتاقمان مینوشتیم یا حسین فرماندهی از آن توست
الان مینویسیم بدون هماهنگی واردنشوید
الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم
بصیرمان كن تا ازمسیربرنگردیم
آزاد(رها) مان كن تا اسیرنگردیم
چراغا روشن میشه
بچه های رزمنده مراسم دعای توسل گرفته بودند.معمولا در سنگر ها برق نبود و بچه ها با فانوس سنگر رو روشن میکردند.موقع دعا خوندن فیتیله چراغ ها رو پایین می کشیدند که یه تاریکی ایجاد بشه.دعا که شروع شد یکی از رزمنده ها بلند شد.یه شیشه عطر داشت که با اون به رزمنده ها عطر میپاشوند.خلاصه کف دست همه یا نوک انگشتشون عطر می ریخت و می رفت.موقع خوندن دعا همه جا معطر شده بود.دعا که تموم شد دیدن سرو صورت و لباس همه شون سیاه شده.وقتی جویا شدن معلوم شد رزمنده تو شیشه عطرش جوهر خودنویس ریخته بود.چون تاریک بود بچه ها فقط بوی عطر رو استشمام می کردند و سیاهی رو نمیدیدند.بچه ها حسابی میزننش و براش جشن پتو میگیرن.وقتی که بالاخره آروم میشن میگه حالا بیاین یه کم براتون صحبت کنم.میگه حکایت این عطر سیاه مثل حکایت دنیا میمونه.دیدین چه طوری با دست خودتون صورتتونو سیاه کردین؟ دنیا هم تاریکه .نورش کمه.تباهی و زشتی زیاد داره.شیاطین هم گناه ها و سیاهی ها رو با یه عطری خوشبو میکنن.ما خیال میکنیم داریم عطر میزنیم غافل از این که صورت و دلمون رو سیاه میکنیم.وقتی میفهمیم چه کردیم که قیامت میشه و چراغا روشن میشه
معبری از نور
خون شهید، جاذبهی خاک را خواهد شکست؛
و ظلمت را خواهد درید؛
و معبری از نور خواهد گشود؛
و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن،
هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد.
تقدیم به فرمانده کل قوا
تا نفس دارم کنم از تو اطاعت رهبرم
بوده بر رخسار تو نور ولایت رهبرم
تاظهور حضرت مهدی(عج) دعایم این بُوَد
از گزند دشمنان باشی سلامت رهبرم
کورباد آنکه ندارد این ولایت را قبول
مرگ بر آنکه کند بر تو اهانت رهبرم
خطبه هایت خوارو رسوا میکند بیگانه را
مرحبابر اقتدارو آن شجاعت رهبرم
تو همان سردار عشقی، ما همه سربازتو
از تو میگیریم چون اذن شهادت رهبرم
–
سلامتی مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای صلوات
"تمام لذت عمرم همــــــــــین است که مولایم امیرالمومنـــــــــین است"
یوسف از دست زلیخا به علی برد پناه
نوح با دیدن دریا به علی برد پناه
هرنفس حضرت عیسی به علی برد پناه
دل در سوخت و زهرا به علی برد پناه
هیچ کس در طلب میکده سر در گم نیست
به خدا غیر علی میکده ای در خم نیست
«ع» تو هست به معنی علو درجات
«ل» تو هست همان لام سلام و صلوات
«ی» تو «ی» حسین است که بین دو صلات
می کشاند دل غمگین مرا سمت فرات
سند غربت تو خون حسین است علی
راز حقانیتت در ثقلین است علی
زخم شمشیر غمت بر سر عالم خورده
وای بر آن که دلش را به غمت نسپرده
متواری شده از وحشت و در دم مرده
هرکه از تیغ دو دم جان به سلامت برده
هرکه از شیوه جنگ آوریت شد آگاه
گفت لا حول و لا قوة الا بالله
“تمام لذت عمرم همــــــــــین است
که مولایم امیرالمومنـــــــــین است”