دعا
دعا قدرتی شگرف دارد..
هنگامی که برای انسانها آرزوی سعادت میکنی، نیروی درونت به تمامی انسانهای پاک طینت متصل میشود؛
و راهی میشوی برای عبور تمامی دعاهای خیری که از تمامی مردم فرستاده شده؛
وآنگاه انرژی دعاها، و برکت انسانهای روی زمین؛
وارد زندگیت می شود!
برای هم دعای خیر کنیم.
دعا میکنم كه مــهر؛بركت؛ عشق؛ محبت و سلامتى همنشين شما باشند.
ياعلي(ع)
زليلايي شنيدم ياعلي(ع) گفت / به مجنوني رسيدم ياعلي(ع) گفت
يقين پروردگار آفرينش / به موجودات عالم ياعلي(ع) گفت
سبا دربار خود را برفنا داد / سليمان بسکه محکم! ياعلي(ع) گفت
مسيحا غنچه اي را باز ميکرد/شنيدم غنچه کم کم ياعلي(ع) گفت
مگر خيبر زجايش کنده ميشد/گمانم که علي(ع) !هم ياعلي(ع) گفت
چنان گفتي تو ازدل اي علي جان/که تا اعماق جانم ياعلي(ع) گفت
کربلا شهریست....
کربلا شهريست اي دل شهريارش زينب(س) است
اعتبارش از حسين و اقتدارش زينب (س)است
نام زينب (س) با حسين(ع) حک گشته در ايوان دل
دل که شد بيت الحسين نقش ونگارش زينب(س) است
شيعه دارد در دلش يکتا کتاب قيمتي
ناشرش باشد حسين(ع) ، آموزگارش زينب(س) است
هرکه نازد بر کسي زينب(س) بنازد بر حسين(ع)
جان زهرا(س) اين حسين(ع) دار و ندارش زينب (س)است
رها
دیروز ازهرچه بودگذشتیم
امروز از هرچه بودیم گذشتیم
آنجا پشت خاكریز بودیم و اینجا در پناه میز
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود
جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد
آنجا درب اتاقمان مینوشتیم یا حسین فرماندهی از آن توست
الان مینویسیم بدون هماهنگی واردنشوید
الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم
بصیرمان كن تا ازمسیربرنگردیم
آزاد(رها) مان كن تا اسیرنگردیم
چراغا روشن میشه
بچه های رزمنده مراسم دعای توسل گرفته بودند.معمولا در سنگر ها برق نبود و بچه ها با فانوس سنگر رو روشن میکردند.موقع دعا خوندن فیتیله چراغ ها رو پایین می کشیدند که یه تاریکی ایجاد بشه.دعا که شروع شد یکی از رزمنده ها بلند شد.یه شیشه عطر داشت که با اون به رزمنده ها عطر میپاشوند.خلاصه کف دست همه یا نوک انگشتشون عطر می ریخت و می رفت.موقع خوندن دعا همه جا معطر شده بود.دعا که تموم شد دیدن سرو صورت و لباس همه شون سیاه شده.وقتی جویا شدن معلوم شد رزمنده تو شیشه عطرش جوهر خودنویس ریخته بود.چون تاریک بود بچه ها فقط بوی عطر رو استشمام می کردند و سیاهی رو نمیدیدند.بچه ها حسابی میزننش و براش جشن پتو میگیرن.وقتی که بالاخره آروم میشن میگه حالا بیاین یه کم براتون صحبت کنم.میگه حکایت این عطر سیاه مثل حکایت دنیا میمونه.دیدین چه طوری با دست خودتون صورتتونو سیاه کردین؟ دنیا هم تاریکه .نورش کمه.تباهی و زشتی زیاد داره.شیاطین هم گناه ها و سیاهی ها رو با یه عطری خوشبو میکنن.ما خیال میکنیم داریم عطر میزنیم غافل از این که صورت و دلمون رو سیاه میکنیم.وقتی میفهمیم چه کردیم که قیامت میشه و چراغا روشن میشه
معبری از نور
خون شهید، جاذبهی خاک را خواهد شکست؛
و ظلمت را خواهد درید؛
و معبری از نور خواهد گشود؛
و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن،
هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد.
تقدیم به فرمانده کل قوا
تا نفس دارم کنم از تو اطاعت رهبرم
بوده بر رخسار تو نور ولایت رهبرم
تاظهور حضرت مهدی(عج) دعایم این بُوَد
از گزند دشمنان باشی سلامت رهبرم
کورباد آنکه ندارد این ولایت را قبول
مرگ بر آنکه کند بر تو اهانت رهبرم
خطبه هایت خوارو رسوا میکند بیگانه را
مرحبابر اقتدارو آن شجاعت رهبرم
تو همان سردار عشقی، ما همه سربازتو
از تو میگیریم چون اذن شهادت رهبرم
–
سلامتی مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای صلوات
"تمام لذت عمرم همــــــــــین است که مولایم امیرالمومنـــــــــین است"
یوسف از دست زلیخا به علی برد پناه
نوح با دیدن دریا به علی برد پناه
هرنفس حضرت عیسی به علی برد پناه
دل در سوخت و زهرا به علی برد پناه
هیچ کس در طلب میکده سر در گم نیست
به خدا غیر علی میکده ای در خم نیست
«ع» تو هست به معنی علو درجات
«ل» تو هست همان لام سلام و صلوات
«ی» تو «ی» حسین است که بین دو صلات
می کشاند دل غمگین مرا سمت فرات
سند غربت تو خون حسین است علی
راز حقانیتت در ثقلین است علی
زخم شمشیر غمت بر سر عالم خورده
وای بر آن که دلش را به غمت نسپرده
متواری شده از وحشت و در دم مرده
هرکه از تیغ دو دم جان به سلامت برده
هرکه از شیوه جنگ آوریت شد آگاه
گفت لا حول و لا قوة الا بالله
“تمام لذت عمرم همــــــــــین است
که مولایم امیرالمومنـــــــــین است”
اینجا هنوز بوی کربلای پنج می آید....
آقا سلام ، ببخشید ! مرکز توانبخشی جانبازان کجاست؟
- همون جا که فلج ها و روانی ها رو نگه میدارن؟ انتهای همین کوچه است…..!
فلج ها و روانی ها!!! از شنیدن این جواب شوکه شدم !
♥•٠·˙
داخل که می روی قسمت اعصاب و روان، احساس می کنی هنوز ابر آتش تیر و گلوله روی سرت است…
• هنوز هر سه ثانیه یکی از روی تخت خیز می پرد..
• هنوز یکی را می بینی با لباس لجنی دارد سینه خیز روی زمین می رود تا مین ها را خنثی کند..
• آقا اسماعیل تلفن آسایشگاه را سفت چسبیده بود و فریاد می زد پس نیروها کجا هستن؟؟بچه ها قیچی شدند…
• محمد آقا را می بینم که دارد دمپایی سفید بچه ها را واکس سیاه می زند، انگار زمان جنگ کفاش جبهه بوده…
• وارد سالن آسایشگاه که می شوی یکی دوان دوان سمتت می آید و حال امام خمینی را ازت می پرسد… می گوید سلامش را به امام برسانم و بگویم بچه ها ایستاده اند…
【اینجا هنوز بوی کربلای پنج می آید…】
با گریه خارج می شوم از آسایشگاه و به هیاهوی شهر باز می گردم….
یکی جلوی درب آسایشگاه تیکه می اندازد که “آقا سهمیه بنزین ات را گرفتی؟! خوب شارژ شدی؟”
.
.
.
┘◄ شادی روح و آرامش حال همه ی جانبازای موج گرفته و همه ی عاشقا، که رفتن رو مین تا من و تو نفس بکشیم صلوات …
کجاست
یک خیابان کرده مجنونم تومی دانی کجاست
آن خیابان کوی جانان قطعه ای از کربلاست
یک خیابان دل ربوده ازتمام عاشقان
هست آنجاجای پای مهدی صاحب الزمان.عج.
یک خیابان گشته منزلگاه جبرییل امین
یک طرف ایستاده زهرایک طرف ام البنین
یک خیابان گشته تنها جلوه گاه عالمین
یک طرف قبرابالفضل (ع) یک طرف قبر حسین(ع)
گاهی
ﺷﺒﻲ ﻣﺎﺭ ﺑﺰﺭگى ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻛﺎﻥ ﻧﺠﺎﺭى ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍى ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﻏﺬﺍ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﺎﺭ گشتى ﻣﻴﺰﺩ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﺭﻩ ﮔﻴﺮ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻭ کمی ﺯﺧﻢ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻣﺎﺭ خیلی ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺭﻩ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ می گیرد ﻛﻪ ﺳﺒﺐ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰى ﺩﻭﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺍﻭ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍتفاقى ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺭﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﮔﺶ ﺣﺘﻤﻲ ﺳﺖ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻴﮕﯿﺮﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺷﺪﻳﺪﺗﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺍﺭﻩ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﭘﻴﭽﺎﻧﺪ ﻭ ﻫﻲ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ .
ﻧﺠﺎﺭ ﺻﺒﺢ ﻛﻪ ﺁﻣﺪ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﺭﻩ ﻻﺷﻪﺀ ﻣﺎﺭﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﺧﻢ ﺁﻟﻮﺩ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﻴﻔﻜﺮﻱ ﻭ ﺧﺸﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺍﺣﻴﺎﻧﺎ ﺩﺭﻟﺤﻈﻪ ﺧﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﻧﺠﺎﻧﻴﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻴﺸﻮﻳﻢ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻧﺠﺎﻧﺪﻩ ﺍﻳﻢ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻲ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺩﺭﻙ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻳﺮ ﺷﺪﻩ …
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻛﻨﻴﻢ
ﺍﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﻬﺎ؛
ﺍﺯﺁﺩﻣﻬﺎ؛
ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎ؛
ﮔﻔﺘﺎﺭﻫﺎ؛
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﺩﻫﻴﻢ ﺑه ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﻭ ﺑﺠﺎ .
ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﻛسی ﺍﺭﺯﺵ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺭﻭﺑﺮﻭﻳﺶ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﻭﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻛﻨﻲ …..
گاهی برو
گاهی بمان….
گاهی گریه کن
گاهی بخند…
گاهی قدم بزن
گاهی سکوت کن..
گاهی رها شو
گاهی ببخش
گاهی یاد بگیر
خواهرم قدر بدان
خواهرم قدر بدان
چادرت ارثیه زهرا بود
یادگاری که سر زینب بود
و همه
پدر و هر دوبرادر
همه حساس به آن چادر خاکی بودند.
.
تا علی ضربت خورد
گفت زینب گل بابا
علی و آل علی
به فدای تو و این چادر تو
نگذاری که بیفتد به زمین
ادامه در صفحه بعد
صفحات: 1· 2
سنِ غیرت
افسر عراقی تعریف می کرد : یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم.
آوردنش سنگر من. خیلی کم سن و سال بود. بهش گفتم: مگه سن سربازی
توی ایران هجده سال تمام نیست؟ سرش را تکان داد.
گفتم: « تو که هنوز هجده سالت نشده! » بعد هم مسخره اش کردم
و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ،کار به جایی رسیده که دست به دامن
شما بچه ها شدن و سن سربازی رو کم کردن؟ »
جوابش خیلی من رو اذیت کرد. با لحن قاطعانه ای گفت :
سن سربازی پایین نیومده ، سن غیرت و عاشقی پایین اومده.
بگو برایت روضه بخواند
بانو!
این چادر تا برسد بدست تو
هم از کوچه های مدینه گذشته
هم از کربلا
هم از بازار شام…!
چادرت را در آغوش بگیر و بگو برایت روضه بخواند
همه را از نزدیک دیده است …
السلامعلیکیافاطمهالزهرا(س)
ترکیب چهار عنصر
راست گفته اند عالم از چهار عنصر تشکیل شده :
آب ، آتش ، خاک ، هوا …
آبی که از تو دریغ کردند
آتشی که در خیمه گاهت افتاد
خاکی که شد سجده گاه و طبیب دردها
و هوایی که عمری ست افتاده در دل ها
ترکیب این چهار عنصر می شود کـــــــــــــــربلا