درهاى بهشت
اما بعد. جهاد درى است از درهاى بهشت كه خداوند بر روى بندگان خاص خود گشوده است . جهاد جامه پرهيزگارى و جوشن استوار خدايى و سپر ستبر اوست . هر كه آن را ناخوش دارد و از آن رخ برتابد، خداوند جامه خوارى و زبونى بر او پوشاند و محنت و بلايش در ميان گيرد و دلش را در پرده دارد و به كيفر آنكه از جهاد تن زده است از حق دور افتد و كارش به مذلت كشد و از عدالت بى بهره ماند.
شب و روز، در نهان و آشكارا، شما را به نبرد با اين قوم فرا خواندم و گفتم كه پيش از آنكه سپاه بر سرتان كشند، بر آنها بتازيد. به خدا سوگند، به هيچ قومى در خانه هايشان تاخت نياوردند. مگر آنكه زبون خصم گشتند. شما نيز آن قدر از كارزار سر بر تافتيد و كار را به گردن يكديگر انداختيد و يكديگر را نصرت نداديد، تا هر چه داشتيد به باد يغما رفت و سرزمينتان جولانگاه دشمنانتان گرديد.
و اكنون ، اين مرد غامدى است ، كه با سپاه خود به شهر انبار درآمده است و حسّان بن حسّان البكرى را كشته است و مرزدارانتان را رانده است و كار را به آنجا رسانيده اند كه شنيده ام كه يكى از آنها بر زن مسلمانى داخل شده و ديگرى ، بر زنى از اهل ذمّه و، خلخال و دستبند و گردنبند و گوشواره اش را ربوده است . و آن زن جز آنكه انّا لله … گويد و از او ترحم جويد چاره اى نداشته است . آنها پيروزمندانه ، با غنايم ، بى آنكه زخمى بردارند، يا قطره اى از خونشان ريخته شود، بازگشته اند. اگر مرد مسلمانى پس از اين رسوايى از اندوه بميرد، نه تنها نبايد ملامتش كرد بلكه مرگ را سزاوارتر است . اى شگفتا، به خدا سوگند، كه همدست بودن اين قوم با يكديگر با آنكه بر باطل اند و جدايى شما از يكديگر با آنكه بر حقيد دل را مى ميراند و اندوه را بر آدمى چيره مى سازد.
وقتى مى نگرم كه شما را آماج تاخت و تاز خود قرار مى دهند و از جاى نمى جنبيد، بر شما مى تازند و شما براى پيكار دست فرا نمى كنيد، مى گويم ، كه اى قباحت و ذلت نصيبتان باد! خدا را معصيت مى كنند و شما بدان خشنوديد. چون در گرماى تابستان به كارزارتان فراخوانم ، مى گوييد كه در اين گرماى سخت چه جاى نبرد است ، مهلتمان ده تا گرما فروكش كند و، چون در سرماى زمستان به كارزارتان فراخوانم ، مى گوييد كه در اين سورت سرما، چه جاى نبرد است مهلتمان ده تا سورت سرما بشكند. اين همه كه از سرما و گرما مى گريزيد به خدا قسم از شمشير گريزانتريد.
اى به صورت مردان عارى از مردانگى ، با عقل كودكان و خرد زنان به حجله آرميده ، كاش نه شما را ديده بودم و نه مى شناختمتان . اين آشنايى براى من ، به خدا سوگند، جز پشيمانى و اندوه هيچ ثمره اى نداشت . مرگ بر شما باد، كه دلم را مالامال خون گردانيديد و سينه ام را از خشم آكنده ساختيد و جام زندگيم را از شرنگ غم لبريز كرديد و با نافرمانيهاى خود انديشه ام را تباه ساختيد. تا آنجا كه قريش گفتند:
پسر ابوطالب مردى دلير است ولى از آيين لشكركشى و فنون نبرد آگاه نيست خدا پدرشان را بيامرزد! آيا در ميان رزم آوران ، رزمديده تر از من مى شناسند، يا كسى را كه پيش از من قدم به ميدان جنگ نهاده باشد؟ وقتى كه من به آوردگاه مى رفتم ، هنوز به بيست سالگى نرسيده بودم و حال آنكه ، اكنون از شصت سالگى برگذشته ام .
آرى ، كسى را كه از او فرمان نمى برند چه راءى و انديشه اى تواند بود.
صفحات: 1· 2