اخلاص و تلاش
شهادت را صرفا در دعا و آرزو نمیدید.
«داشتم برای نماز وضو میگرفتم
نگاهی به آسمان کرد و گفت: «علی! حیفه تا موقعی که جنگه شهید نشیم.
معلوم نیست بعد از جنگ وضع چی بشه.
باید یه کاری بکنیم.
گفتم چیکار کنیم؟
گفت: دوتاکار اول خلوص. دوم سعی و تلاش.
کتاب یادگاران
شهید حسن باقری
وصیت نامه جانباز شهید احمد بابکان
بايد بدانيم كه سه چيز انسان را بهشتي و جهنمي ميكند:
1- تفكر
2- سكوت
3- كلام
هر نگاهي نيست در او سودي، و هر كلامي كم نيست در آن ياد خداوند، پس او تقوي است، و سكوتي كه در آن فكر نباشد پس غفلت است، پس خوشا به سعادت كسي كه نظر او عبرت است و در سكوتش فكر كردن باشد و حرف زدنش ذكر خدا باشد، گريه كند بر خطايش و مردم از او در امان باشند. (بابت چشم و زبان و …) و بايد بدانيم آنچه امروز ممكن است خداي ناكرده به انقلاب اسلامي ما ضربه بزند فقط هواپرستيها و خودخواهيها و بي عدالتيها خواهد بود. بكوشيد همه تابع حق باشيد و از تفرقهاندازيها دوري كنيد و بايد سعي نماييم تا تمامي خواستههايمان را بر خواستههاي خداوند تبارك و تعالي منطبق گردانيم و هميشه توكل به خداوند و توسل به ائمه (ع) كه امكانپذير ميباشد، داشته باشيم.
وصیت نامه شهید محمد جهان آرا
از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم. «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین».
بارپرودگارا، ای رب العالمین، ای غیاث المستغیثین و ای حبیب قلبو الصالحین. تو را شکر می گیوم که شربت شهادت این گونه راه رسیدن انسان به خودت را به من بنده ی فقیر و حقیر و گناهکار خود ارزانی داشتی.
من برای کسی وصیتی ندارم ولی یک مشت درد و رنج دارم که بر این صفحه ی کاغذ می خواهم همچون تیری بر قلب سیاه دلانی که این آزادی را حس نکرده اند و بر سر اموال این دنیا ملتی را، امتی را و جهانی را به نیستی و نابودی می کشانند، فرو آورم.
حیف که ما وقت نداریم
امروز برای شهدا وقت نداریم
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است
ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم
چون فرد مهمی شده نفس دغل ما
اندازه ی یک قبله دعا وقت نداریم
در کوفه تن غیرت ما خانه نشین است
بهر سفر کرببلا وقت نداریم
تقویم گرفتاری ما پر شده از زر
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم
خوب است ولی حیف که ما وقت نداریم
شهدا شرمنده ایم...
راستی…
آن پیرزن تنهایی که توی کوچه ی ما همیشه ی خدا از لای در خانه شان چشم به راه پسرش بود..
به رحمت خدا رفت…
شرمنده شهدا نشویم
بچه ها اگر شهر سقوط کرد دوباره آن را پس می گیریم
مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند
( شهید محمد جهان آرا)
امیدوارم کاری نکنیم که شرمنده شهدا شویم
خیلی حال میده
خیلی حال میده یه بچه خوشگل دنیا بیاری
خیلی حال میده تو کودکی همه جا از ادبش و تو بزرگی از اخلاق و صفا و صمیمیتش حرف بزنند
خیلی حال میده به سنین جوانی که رسید وقتی نگاش کنی دلت بره
خوشگل،خوشتیپ،آقا
ولی از همه اینا باحال تر می دونی چیه؟
اینه که وقتی بعد چندین سال چشم انتظاری استخونای پسر خوشتیپتُ
بیارن، کفن ُبگیری سمت آسمون و آروم بگی :
اللهم تقبل منا هذا القلیل …
خادم رزمندگان
ماه رمضان سال 66 بود در منطقه عملیاتی غرب کشور بودیم نیروهایی که در پادگان نبی اکرم (ص) حضور داشتند در حال آماده باش برای اعزام بودند. هوا بارانی بود و تمام اطراف چادر در اثر بارش باران گل آلود بود به طوری که راه رفتن بسیار مشکل بود و با هر گامی گلهای زیادتری به کفشها میچسبید و ما هر روز صبح وقتی از خواب بیدار میشدیم متوجه میشدیم کلیه ظروف غذای سحر شسته شده اطراف چادرها تمیز شده و حتی توالت صحرایی کاملاً پاکیزه است.
این موضوع همه را به تعجب وا میداشت که چه کسی این کارها را انجام میدهد! نهایتاً یک شب نخوابیدم تا متوجه شوم چه کسی این خدمت را به رزمندگان انجام میدهد! بعد از صرف سحر و اقامه نماز صبح که همه بخواب رفتند دیدم که روحانی گردان از خواب بیدار شد و به انجام کارهای فوق پرداخت و اینگونه بود که خادم بچههای گردان شناسایی شد. وقتی متوجه شد که موضوع لو رفته گفت: من خاک پای رزمندگان اسلام هستم.
روزه داران شهید
رمضان در جبههها در اوج گرمای تابستان آن هم در منطقه خوزستان حال و هوای ویژهای داشت. سال 60 ماه رمضان در اوایل مرداد ماه و گرمای بالای 50 درجه خوزستان بسیار طاقت فرسا بود. رزمندگانی که از اقصی نقاط کشور به جبهه میآمدند حکم مسافر را داشتند و کمتر میتوانستند یکجا ثابت باشند بعضی از آنها در یک منطقه میماندند و از مسئول یا فرمانده مربوطه مجوز میگرفتند و قصد ده روز کرده و روزه دار میشدند.
روزهای طولانی بالای 16 ساعت، گرمای شدید و سوزان کار فعالیت نبرد با دشمن حتی در منطقه پدافندی شدت یافتن تشنگی و ضعف و بی حالی از جمله مواردی بود که وجود داشت اما به لطف خدا در ایمان و اراده رزمندگان کمترین خللی ایجاد نمیشد. سال 61 ماه مبارک رمضان در تیر ماه واقع شد. عملیات رمضان در همین ماه انجام گرفت.
ادامه مطلب در صفحه بعد
صفحات: 1· 2
افطاری بهشتی
ما در دوران اسارت جزو مفقودین بودیم یعنی نه ایران از ما خبر داشت و نه صلیب سرخ جهانی نام ما را ثبت کرده بود. به همین جهت مشکلات ما از سایر اسرا بیشتر بود. هیچ نام و نشانی از ما در جایی نبود. عراقیها به ما خیلی سخت میگرفتند جز ارتباط و اتکال به خدا هیچ راهی نبود تنها امیدمان استعانت خداوندی بود یکی از راههای تحکیم ارتباط الهی بحث نماز و روزه بود بچههایی که با ما در اردوگاه 12 و 18 بودند تقریباً ماه رجب و ماه شعبان را در استقبال از ماه رمضان روزه میگرفتند هر چند که روزه گرفتن و نماز خواندن حتی به صورت فرادا جرم بود.
ادامه مطلب در صفحه بعد
صفحات: 1· 2
رمضان و رزمندگان
در آن عملیات بسیاری از عزیزان به وصال حضرت حق پیوستند در حالی که روزه دار بودند و لبهایشان خشکیده بود. اما به عشق اباعبدالله الحسین (ع) و عطش کربلا رفتند و به شهادت رسیدند.
سحری خوردن کنار آرپیجی و مسلسل، وضو با آب سرد و قنوت در دل شب توصیف ناشدنی است. ربّنای لحظات افطار از پایان یک روزه خبر میداد، ربّنایی که تمام وجود رزمندگان مملو از حقانیت آن بود. بچهها با اشتیاق فراوان برای نماز مغرب و عشا وضو میگرفتند، ماشین توزیع غذا به همه چادرها سر میزد و افطاری را توزیع میکرد. سادگی و صمیمیت در سفره افطار ما موج میزد و ما خوشحال از اینکه خدا توفیق روزه گرفتن را به ما هدیه داده بود سر سفره مینشستیم و بعد از خواندن دعا با نان و خرما افطار میکردیم.
ادامه مطلب در صفحه بعد
صفحات: 1· 2
ترس از صدای اذان
خاطرات آزادگان در ماه رمضان
ماه رمضان فرا رسيده بود. گرچه عراقيها دل خوشي از روزه گرفتن اسرا نداشتند و از اين موضوع راضي به نظر نميرسيدند، اما جلوي روزه گرفتن آنها را هم نميگرفتند. با رسيدن اين ماه مبارك، همه برادران در حال و هواي ديگري قرار گرفتند و اعمال عبادي با جديت بيشتري دنبال ميشد.
يك روز موقع افطار يكي از اسرا كه صداي زيبايي داشت، بلند شد و شروع به گفتن اذان كرد، اما هنوز چند جملهاي از اذان را سر نداده بود كه چند سرباز بعثي در حاليكه مضطرب و عصباني به نظر ميرسيدند، وارد آسايشگاه شدند و بلافاصله او را با خود بردند. آنها قبل از رفتن فرياد زدند: «از اين به بعد هيچ كس اجازه گفتن اذان را ندارد.»
ادامه مطلب در صفحه بعد
صفحات: 1· 2
تـــا کے میــخواے برے جبهــه ؟
پــــدر صــورت پسر را بوسید
گـفـــت :
تـــا کے میــخواے برے جبهــه ؟
پســــر خندید و گفت :
قــول میدم این دفعھ آخـــــرم باشھ بابا..
پـــدر : قــول دادے هـا
و پســــــر، سر قولش ” جــــــان ” داد….
این چفیه
اشک و تب و سوز بوی بابا دارد
اینجا شب و روز بوی بابا دارد
شاید که نرفته است، مادر! به خدا ـ
این چفیه هنوز بوی بابا دارد
میلاد عرفان پور
خوش تیپ
باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچه ها به شهید ابراهیم گفت :ابراهیم جون!تیپ وهیکلت خیلی جالب شده.توی راه که می اومدی دو تا دختر پشت سرت بودند ومرتب از تو حرف می زدند بعد ادامه داد:
شلوار وپیراهن شیک که پوشیدی ساک ورزشی هم که دست گرفتی کاملا معلومه ورزش کاری! ابراهیم خیلی ناراحت شد.رفت توی فکر.
اصلا توقع چنین چیزی نداشت .جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت پیراهن بلند پوشیده بود وشلوارگشاد!به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود.تیپش به هر ادمی می خوردغیر از کشتی گیر.
بچه ها میگفتند:تو دیگه چه جور ادمی هستی!ماباشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیداکنیم.بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و روفرم اخه این چه لباس هائیه که میپوشی؟!
ابراهیم به این حرفا اهمیت نمی دادوبه بچه ها توصیه میکرد:ورزش اگه برای خداباشه عبادته وبه هر نیت دیگه ای باشه فقط ضرره