شیخ عبدالحسین فرزند شیخ احمد امینی
تشکیل یک بنیاد به نام بنیاد صدوق برنامه ریزی نمود و سعی کرد تا از طریق کارهای اقتصادی و…، و کمک گیری از نتایج آن به کارهای خیریه و عمران و آبادی بپردازد.
ساواک در سال 1356 در اسناد خود خبر از تشکیل سپاه اسلام در استان یزد می دهد که توسط آیه الله صدوقی تشکیل شده بود. این سپاه که از روحانیون و مبلغین به وجود آمده بود، هدفش اعزام آنها به مناطق مختلف استان یزد بود که به گونه ای متشکل در روستا و شهر مستقر شده، به کارهای تبلیغی مشغول می شدند.
ـ تیزبینی سیاسی
ایشان از لحاظ سیاسی شخصی بسیار تیزبین و تیز هوش بودند. بسیاری از جریانات سیاسی را قبل از اینکه افرادی که به سیاست نسبت به ایشان نزدیک تر بودند، بفهمند، می فهمید و زودتر از بقیه فریاد می زد؛ به طوری که حتی بعضیها می گفتند این حرفها زود است و این افراد که شما علیه ایشان فریاد می کشید، شاید به این حد نباشند که شما این فریادها را بر سرشان می کشید؛ مثلاً بعد از انقلاب، اوّل روحانی طراز اولی که در ایران علیه منافقین فریاد کشید، ایشان بود. اینها را شناخت و علیه اینها قیام کرد. تنها شهری که منافقین نتوانستند در آن دفتر داشته باشند، شهر یزد بود. ایشان چون دارای یک بینش سیاسی خاص بود، اینها را شناسایی کرد و نگذاشت در این شهر رخته کنند.ـ محبت به خانواده
فرزندشان حجه الاسلام محمد علی صدوقی، امام جمعه کنونی یزد، در این باره می گویند: «ایشان بسیار با محبت بودند. بدیهی است که کسی که به غیر محبّت دارد، نسبت به افراد خانوادة خودش قاعدتاً بیشتر محبت می ورزد. با بچه ها صحبت می کردند و با بچه های کوچک و بزرگ برخورد تندی اصلاً نداشتند.
با اینکه به خاطر مقام والایی که داشتند و به خاطر این عظمت روحی، ابهت ویژه ای داشتند ـ که این ابهت به ما هم این اجازه را نمی داد که به راحتی با وی حرفهای خودمان را در میان بگذاریم ـ ولی در عین حال، آزادیهای زیادی به ما می دادند و اصلاً حالت دیکتاتوری نداشتند و در انجام واجبات ما را راهنمایی می نمودند و از محرمات مَنعمان می کردند و همیشه به عنوان راهنما مستحبات را به ما معرّفی می کردند و به انجام آنها تشویق می نمودند.»
ـ همدلی و همراهی با مردم
یکی دیگر از رموز موفقیت آیه الله شهید صدوقی در امر تبلیغ و ترویج فرهنگ دینی، همراهی و همدلی با مردم بود. این عامل آن گونه در وی نقش بسته بود که خود را جدای از عامة مردم نمی دید. یکی از محافظان ایشان نقل می کردند که در روز آخر زندگی آن شهید و در بین دو خطبه احساس کردم که آن حضرت بسیار خسته شده و عرق کرده اند، به خاطر همین در فرصت به دست آمده دستمال از جیب درآورده، به ایشان تعارف کردم تا عرقهای صورت و پیشانی خود را پاک کنند. ایشان با تغیر فرمودند: مگر نمی بینی مردم در این گرما چطور عرق می ریزند؟ چطور من عرقهایم را خشک کنم؟ و بلافاصله برای ایراد خطبه دوم برخاستند.»
و بدین گونه بود که ایشان توانستند در قلبهای گرم مردم یزد جای گیرند و این مردم با صفا، اشارات نورانی و روحانی ایشان هدایت یابند.
صفحات: 1· 2