قاصعه
ستايش خداوندى را كه كسوت عزّت و بزرگى پوشيد و آن دو را خاص خود گردانيد نه آفريدگانش و، آن دو را بر ديگران ممنوع و حرام نمود. عزّت و بزرگى را تنها براى جلالت شاءن خويش برگزيد و لعنت را نصيب كسى از بندگانش نمود كه در عزّت و بزرگى با او به منازعت برخاست . سپس ملايكه مقرّب خود را بياموزد تا متواضعانشان را از متكبّرانشان تميز دهد. آنگاه خداى سبحان كه از راز درون دلها آگاه است و آنچه را در پرده نهان است مى داند، گفت ((پروردگارت به فرشتگان گفت من بشرى را از گل مى آفرينم چون تمامش كردم و در آن از روح خود دميدم همه سجده اش كنيد. همه فرشتگان سجده كردند، مگر ابليس .)) ابليس بر آدم رشك برد و به آفرينش خود بر او باليد و به اصل خود نازيدن گرفت . ابليس دشمن خدا و پيشواى متعصبان و پيشرو مستكبران و گردنكشان است . او بود كه عصبيت را پايه نهاد و با خداى تعالى بر سر كسوت عزّت و جبروت به نزاع پرداخت و خود چنان كسوتى پوشيد و جامه خوارى و مذلّت از تن به در نمود.
آيا نمى بينيد كه خداوند چگونه او را به سبب تكبرش حقير ساخت و به سبب بلند پروازيش پست و بيقدر نمود و در دنيا مطرودش ساخت و در آخرت هم به عذاب آتش گرفتار خواهد نمود؟
اگر خداى تعالى مى خواست كه آدم را از نورى بيافريند كه پرتوش ديده ها را خيره سازد و زيباييش بر خردها چيره شود و بوى خوشش دماغ جانها را معطر سازد، مى توانست . اگر چنين كرده بود، گردن همگان در برابر او به خضوع خم مى گرديد و كار آزمايش بر ملايكه هم آسان مى شد. ولى خداى سبحان ، آفريدگان خود را به بعضى چيزهايى ، كه از اصل آن بى خبرند، مى آزمايد، تا فرمانبرداران از نافرمانان جدا شوند و آنان را از لوث خودكامگى و گردنكشى پاك دارد و تكبر و خودپسندى را از آنان دور گرداند. پس ، از آن معاملت كه خداوند با ابليس كرد عبرت گيريد. آن همه اعمال نيكويش را باطل گردانيد و آن همه سعى و كوشش او را بى ثمر ساخت . ابليس شش هزار سال خدا را عبادت كرد، حال از سالهاى دنيا بود يا سالهاى آخرت كس نداند، ولى يك ساعت تكبر ورزيد. بعد از ابليس چه كسى ممكن است كه از اينگونه نافرمانيها در برابر ذات احديت در امان ماند؟
هرگز خداوند انسانى را به بهشت نمى برد كه مرتكب عملى شده باشد كه ملكى را به سبب آن از بهشت رانده است . حكم او بر اهل آسمانها و مردم روى زمين يكسان است . و ميان خدا و هيچيك از بندگانش مصالحه اى نيست كه چيزى را كه بر همه جهانيان حرام كرده بر آن بنده مباح نموده باشد.
پس ، اى بندگان خدا بترسيد از اين كه دشمن خدا شيطان شما را به بيمارى خود (تكبر و خودپسندى ) دچار گرداند و به نداى خود شما را از جاى برانگيزد و سواران و پيادگان خود را به سر شما آورد. به جان خودم سوگند كه او تير تهديد در كمان رانده و كمانش را سخت كشيده است و از جايى نزديك بر شما تير مى بارد. و گفت ((اى پروردگار من چون مرا نوميد كردى . در روى زمين بديها را در نظرشان بيارايم و همگان را گمراه كنم .)) با اين سخن تير به تاريكى مى افكند، تيرى كه هرگز به هدف نمى رسيد. ولى جماعتى از زادگان حميّت و قومى از متعصبان و سواركاران ميدان تكبر و جهالت سخنش را راست پنداشتند.
تا آنگاه كه آن سركش و طاغى از ميان شما برپاى خاست و مطيع فرمان وى شد.شما در او طمع بستيد و در طمع خود پاى فشرديد تا آن وسوسه ها كه در دل داشتيد، آشكار گرديد و استيلاى او بر شما نيرو گرفت و لشكرهاى خود بر سر شما كشيد، و در مغاك خوارى و مذلتتان افكندند، و در ورطه هلاكتان سرنگون ساختند و با تنى مجروح پايمالتان نمودند. نيزه ها در چشمانتان ، نشاندند و گلوهايتان را بريدند و بينى هايتان را خرد كردند بدين قصد كه شما را بكشند و مهار در بينى كرده به سوى آتشى كه برايتان مهيا شده است بكشند. پس شيطان به سبب آسيب رساندنش به دين شما و آتش افروزيش در دنياى شما بزرگتر از كسانى است كه به نبردشان برخاسته ايد و براى پيكار به آنان آرايش لشكر داده ايد. پس همه سعى خود را بر دفع او گماريد. به خدا سوگند كه او بر پدر شما فخر كرد و بر حسب و نسب شما عيب گرفت و سوارانش را بر سر شما آورد و پيادگانش را بر سر راهتان بداشت . چنانكه ، در هر جا شكارتان مى كند و سر انگشتانتان را مى برد. به هيچ حيله خود را در امان نتوانيد داشت و به هيچ افسون دفع آن نتوانيد كرد. در لجّه خوارى گرفتار مانده ايد، در چنبر تنگى افتاده ايد و در عرصه مرگ و فنا و جولانگاه بلا اسير شده ايد. آتش عصبيت و كينه هاى جاهلى را كه در اعماق دلتان كمين گرفته است ، خاموش سازيد كه اين حميّت براى مسلمانان از خطرهاى شيطان است و از خودكامگيها و تباهكاريها و وسوسه هاى اوست . بر آن مصمم شويد كه فروتنى را بر فرق خود جاى دهيد و تكبر و خودخواهى را زير پاى افكنيد و خودكامگى را از گردنهايتان فرو هليد.فروتنى را چون مرزدارانى ميان خود و دشمن بگماريد، يعنى ميان خود و شيطان كه او را از هر ملت و قومى لشكرها و يارانى است . چه پياده و چه سواره .
و مباشيد، همانند آن كس كه بر برادر خود كبر ورزيدبى آنكه ، خدا او را بر برادرش فضيلتى داده باشد. جز آنكه كبر و خودپسندى كه از حسد برخاسته بود، بر او روى نهاد و حميّت در دل او آتش غضب افروخت و شيطان در بينى او باد غرور دميد. خداوند كيفر او را پشيمانى داد و گناه همه آدمكشان را تا روز قيامت بر گردن او نهاد.
بدانيد كه شما در ستمگرى سخت پيش رانديد و در زمين فساد كرديد كه هم بصراحت با خدا در افتاديد و هم در نبرد روياروى مؤ منان قرار گرفتيد. خدا را، خدا را، حذر كنيد از بزرگى فروختن به سبب حميّت و تفاخر كردن به روش اهل جاهليت .كه حميت زادگاه دشمنيهاست و جايگاه افسون دميدن شيطان . شيطان با افسونهاى خود امتهاى پيشين و مردمان روزگاران ديرين را فريب داد، تا آنگاه كه در ظلمات جهالت او و مغاكهاى ضلالت او سرنگون گشتند. در حالى كه ، تسليم او بودند كه به هر جا كه خواهد براندشان و رام او، كه به هر سو كه خواهد بكشاندشان و شتافتند به سوى چيزى كه دلها در پذيرفتنش همانند يكديگرند و بسا سالها كه در پى آن روان بوده اند، در حالى كه ، سينه ها از تكبر به تنگى افتاده بوده است .
هان . حذر كنيد، حذر كنيد از اطاعت سروران و مهترانتان كه به حيثيت و شرف پدران خود نازيدند و رفعت جستند به نياكان خود بر ديگران . و چيزى را كه خود عيب مى شمردند به پروردگار خود نسب دادند و نعمتى را كه خدا ارزانيشان داشته بود، انكار كردند و با قضا و قدر او به ستيزه برخاستند و با نعمتهاى او سر پيكار داشتند. اينها پايه ها و اساس عصبيت اند و اركان فتنه و شمشيرهاى نازش به شيوه زمان جاهليت .
پس ، از خدا بترسيد و با نعمتهايى كه شما را داده است مستيزيد و به فضيلتى كه به يكى از شما عنايت كرده است رشك مبريد و از مدعيان دروغين نسب پيروى مكنيد. اينان كسانى هستند كه شما آب صافى و گواراى خود را با آب گل آلود آنان نوشيديد و بيماريشان را با تندرستى خود در آميختيد و سخن باطلشان را بر سخن حق خود در افزوديد. اينان اساس بزهكارى هستند و ملازمان نافرمانى و معصيت خداوندند، شيطان بار ضلالت خود بر پشت آنها نهاده كه خود لشكريان شيطان اند كه به نيرويشان بر مردم مى تازد و چون ترجمانى به زبانشان سخن مى گويد تا عقلهايتان را بدزدد و در چشمانتان داخل شود و بر گوشهايتان افسون دمد و شما را هدف تيرهاى خود سازد و به زير پاى خود بسپرد و شما را دستمايه اغواى خود گرداند. پس عبرت گيريد از آنچه مستكبران پيش از شما را رسيد، از عذاب و خشم خدا و سختگيريها و عقوبتهاى او. و پند گيريد از چهره بر خاك نهاده آنها و از پهلوهاى بر خاك خفته آنها و به خدا پناه بريد از آنچه تكبر آورد، آنسان ، كه از حوادث روزگار به او پناه مى بريد.
اگر خداى تعالى بندگانش را رخصت كبر ورزيدن مى داد، همانا به خواص پيامبران و دوستان خود رخصت مى داد. ولى خداى سبحان ، كبر ورزيدن را براى ايشان ناپسند شمرد و از تواضعشان خشنودى نمود. آنان چهره هاى خود را بر زمين هشتند و رويهاى خود به خاك بيالودند و در برابر مومنان فروتنى نمودند و خود مردمانى بودند به ناتوانى موصوف . خداوندشان به گرسنگى امتحان نمود و به سختيها مبتلا كرد و به وحشتها بيازمود و به جفاها و ناخوشيها بپالود.
مبادا كه مال و فرزند را ترازوى خشم و خشنودى خداوند پنداريد، در حالى كه ، ندانيد كه اگر توانگرى و قدرت عطا مى كند، چيزى جز آزمايش شما نيست . خداى سبحان فرمايد ((آيا مى پندارند كه آن مال و فرزند كه ارزانيشان مى داريم . براى آن است كه مى كوشيم خيرى به آنها برسانيم ؟ نه ، كه آنان در نمى يابند.))او بندگان خودپسند و سركش خود را به ارزش و اعتبارى كه بندگان زبون و ناتوان او در ديده آنها دارد مى آزمايد. چنانكه موسى بن عمران با برادرش هارون بر فرعون داخل شدند. آن دو جامه پشمين بر تن داشتند و هر يك را عصايى در مشت بود. به فرعون گفتند كه اگر اسلام آورد عزّت و پادشاهيش باقى خواهد ماند. فرعون گفت آيا از اين دو در شگفت نيستيد كه با من در باب بقاى عزّت و سلطنتم شرط مى كنند و خود چنانكه مى بينيد در عين بينوايى و خوارى هستند. چرا دستبندهاى زرين به دستهايشان آويخته نيست زيرا فرعون زر و زراندوزى را بزرگ مى داشت و جامه پشمين پوشيدن را حقير مى شمرد.
اگر خداى سبحان ، مى خواست كه هنگام مبعوث داشتن پيامبران خود گنجها و معادن زر را برايشان بگشايد و باغهاى بهشت گونه را به آنان دهد و پرندگان آسمان و وحوش زمين را به فرمان ايشان در آورد، چنان مى كرد. ولى اگر چنان كرده بود، آزمايشها را موردى نبود و پاداش روز جزا باطل مى شد و اخبار آسمان تباه مى گرديد. و اجر و مزد امتحان شدگان بر پذيرندگان دعوت تعلق نمى گرفت و مؤ منان مستحق ثواب نيكوكاران نمى شدند. نامهاى مؤ من و كافر، معانى خود را از دست مى دادند.
ولى خداى سبحان ، پيامبران خود را به اراده و تصميم ، نيرومندى داد و بظاهر در چشم ديگران ناتوانشان نمود. با قناعتى كه دلها و ديدگان را از بى نيازى پرسازد و بينوايى و فقرى كه چشمها و گوشها را بيازارد. اگر پيامبران را نيرويى بود، چنانكه ، كس را ياراى ستيز با آنان نبود و يا عزّت و جاهى بود كه مورد ستم واقع نمى شدند يا سلطنتى بود، كه مردم به سويشان گردن مى كشيدند تا هيبت و شوكتشان را بنگرند و از هر سو بار سفر بسته آهنگ ايشان مى نمودند، در اين حال مردم اندرزهايشان را آسانتر مى پذيرفتند و در برابر آنان كمتر سركشى مى كردند، آنگاه به آنان ايمان مى آوردند و اين ايمان يا از وحشتى بود كه بر آنها چيره شده بود يا رغبتى بود كه به ايمانشان متمايل كرده بود. يعنى نيتهايشان خالص نبود و اعمال نيكشان ميان مؤ من حقيقى و ظاهرى منقسم شده بود. اما خداوند مى خواهد كه پيروى از رسولانش و تصديق به كتابهايش و خشوع در برابرش و فروتنى در برابر فرمانش و تسليم به طاعتش امورى باشند خاصّ او و از هر شايبه و آميزه اى پاك كه هر چه آزمايش بزرگتر باشد ثواب و جزاى آن بيشتر خواهد بود.
آيا نمى بينيد كه خداوند سبحان پيشينيان را از زمان آدم (ع ) تا كسانى كه پس از آنها آمده اند از اين عالم بيازمود، به سنگهايى كه نه سود مى رسانيدند و نه زيان ، نه مى ديدند و نه مى شنيدند، و آن سنگها را بيت الحرام خود قرار داد و آن را براى مردم برپا ساخت در سخت ترين سنگلاخهاى زمين در ريگزارى كه در آنجا از هر جاى ديگر كمتر گياه مى رويد. در درّه اى از ديگر درّه ها تنگتر، بين كوههاى سخت و ريگهاى نرم ، آنسان ، كه گذر كردن از آنها دشوار باشد و چشمه هاى كم آب و دهكده هاى دور از يكديگر كه در آنجا نه اشترى فربه مى شود و نه اسب و گاو و گوسفندى . آدم (ع ) و فرزندان او را فرمان داد كه به آن خانه روى نهند و آنجا بازارگاهى شد براى كسانى كه در سفرها در پى سودند و بارگاهى براى افكندن بارها.
مردم ، شتابان روى به بيت الحرام آوردند. از بيابانهاى بى آب و گياه و از عمق درّه هاى ژرف و جزيره هاى پراكنده و درياها. تا از روى خوارى شانه هاى خود را بجنبانند و گرد آن بگردند و آواز به تهليل بردارند. موى پريشان و خاك آلود، نه دوان و نه آهسته گام بردارند جامه ها از تن به در كنند و با رها كردن موى ، چهره نيكوى خود را زشت نمايند. اين است آزمايش بزرگ و امتحانى سخت و آزمونى آشكار. خداوند آن را سبب رحمت خود ساخت و وسيله رسيدن به بهشت خويش .
اگر خداى مى خواست بيت الحرام خود را و پرستشگاههاى بزرگش را در ميان باغها و نهرها قرار مى داد و در جايى كه زمين نرم و هموار باشد، در مكانى پر درخت و درختان سرشار از ميوه . در ميان خانه ها و عمارات بسيار و روستاهاى به هم پيوسته .
در ميان گندمزارهاى قهوه اى رنگ و اراضى پرباران و باغستانهاى خرم و راههاى آباد. در اين حال ، پاداش اندك بود، زيرا رنج سفر اندك بود. اگر بنيانى كه كعبه بر روى آن ساخته شده و سنگهايى كه ديوارهايش را برآورده ، زمرد سبز و ياقوت سرخ و نور و روشنى بود، از دو دليها و ترديدهايى كه در سينه ها جارى كرده مى كاست و سعى و كوشش شيطان را از دلها دور مى ساخت و اضطراب و نگرانى را از قلب مردم مى زدود. ولى خداوند بندگانش را به گونه گونه سختى مى آزمايد و به انواع مجاهدتها به بندگى وامى دارد. و به كارهاى ناخوش آيند امتحان مى كند تا تكبر و خودپسندى را از دلهايشان بيرون كند و خوارى و فروتنى را جانشين آن سازد.
اينهاست درهايى كه به عوالم فضل و احسان او گشوده مى شود و سببهايى مهيا براى آنكه بندگانش را بيامرزد و گناهانشان را ببخشايد.
خدا را، بترسيد از تبهكارى در اين جهان و كيفر ستمگرى در آن جهان ، و از سرانجام بد خودخواهى و خودپسندى كه دام بزرگ ابليس است . حيله و مكر او بر دلها چنگ مى افكند، آنسان ، كه زهر كشنده . او در كار خود ناتوان نگردد و در كشتن ، شمشيرش خطا نكند و كس را از فريب خود مجال رهايى ندهد، خواه عالمى باشد، به سبب علمش يا بينوايى باشد، در جامه كهنه اش .خداوند بندگان مؤ من خود را از دامهاى شيطان نگه مى دارد، به نمازها و زكاتها و مجاهدتها در گرفتن روزه در روزهايى كه واجب است . تا جسمشان آرامش يابد و در ديدگانشان خشوع آشكار شود و در نفسهاشان فروتنى پديد آيد. و آتش شهوت در دلهاشان فروكش كند و كبر و نخوت از آنان دور شود. زيرا در نماز است كه به تواضع چهرههاى نيكو به خاك مى آلايند و براى اظهار خردى ، اعضا و جوارح بر زمين مى سايند و شكمها در روزه دارى ، از روى خضوع ، به پشت مى چسبند. و در زكات است كه ثمرات زمين و غير آن به مستمندان و مسكينان داده مى شود.بنگريد، كه در اين كارها چه فوايدى نهفته است ، از سركوبى كبر و غرور، آنگاه كه تازه سر بر مى دارد و دفع خودپسندى آنگاه كه تازه مجال ظهور مى يابد. نگريستم و هيچيك از مردم جهان را نديدم كه در چيزى تعصب ورزد، مگر آنكه تعصبش را علت و سببى بود، كه يا فريب و اشتباه نادانان را در برداشت يا تراوشهاى ذهن مشتى مردم بيخرد را. و اينها شما نيستيد، زيرا شما به چيزى تعصب مى ورزيد كه سبب و علتش ناشناخته است .شيطان به سبب اصل و نژاد خود بر آدم تعصب ورزيد و گردنكشى كرد. بر آفرينش او طعن زد و گفت كه من از آتش آفريده شده ام و تو از گل . و توانگران و صاحب نعمتان ، تعصبشان به مال و ثروت خود بود. چون خود را در آن همه نعمت و آسايش ديدند گفتند ((ما را مال و فرزند بيش است و ما عذاب نمى شويم )) پس اگر بناگزير تعصبى بايد، تعصبتان به خصال والا و كارهاى پسنديده باشد، كه بزرگواران و دلير مردان از خاندانهاى عرب و سروران و مهتران قبايل به آن خصال و صفات بر يكديگر برترى مى جستند. چون نيكخويى و خردمندى فراوان و توانايى در كارهاى بزرگ و رفتارهاى پسنديده . شما نيز اگر تعصب مى ورزيد، بايد كه در خصال پسنديده بود، چون پناه دادن كسانى كه به شما پناه مى آورند و وفاى به عهد و پيمان و اطاعت از نيكان و نافرمانى در برابر متكبران و انتخاب فضايل و دورى از ستم و رذايل و پرهيز از قتل و عدالت با مردم و فرو خوردن خشم و اجتناب از فساد كردن در زمين . و بترسيد از عذابهايى كه در اثر رفتارهاى ناپسند و كردارهاى نكوهيده بر امتهاى پيش از شما رسيده است . پس بياد آريد، احوال نيك و بد آنان را و حذر كنيد از اينكه همانند آنان باشيد. چون در تفاوت حالاتشان انديشيديد، روشى را برگزينيد كه به سبب آن مقامشان ارجمندى يافت و دشمنانشان از سرشان رانده شد و عافيت بر سرشان سايه گسترد و نعمت مطيع و منقادشان شد. و به بركت آن كرامت ، رشته اتحاد در ميانشان استوار گرديد و از تفرقه اجتناب كردند و الفت و مهربانى را شعار خود ساختند و يكديگر را بر آن تحريض نمودند و سفارش كردند، و از هر كارى كه پشتشان را مى شكست و بنيان قدرتشان را سست مى نمود، چون رخنه كردن كينه ها در دلها و افروخته شدن آتش عداوتها در سينه ها و از يكديگر روى گردانيدن و از يارى هم دست كشيدن ، دورى نمودند.پس در احوال مؤ منانى كه پيش از شما مى زيستند، تاءمّل كنيد. كه در هنگام آزمون و رنج چگونه بودند. آيا از همه آفريدگان بارشان سنگينتر و از همه بندگان خدا به هنگام آزمايش كوشنده تر نبودند و زندگيشان از همه مردم جهان تنگتر نبود فرعونان آنان را برده خود مى ساختند و سخت شكنجه شان مى نمودند و شرنگ جانگزا، جرعه جرعه ، به كامشان مى ريختند و همواره با خوارى و هلاكت دست به گريبان بودند. و مقهور قهر و غلبه آنان . براى سر بر تافتن از ستم چاره اى نمى دانستند و دفاع از خود را راهى نمى شناختند. تا آنگاه كه خداى سبحان ديد كه چگونه در راه محبت او، بر آن همه آزار، شكيبايى مى ورزند اگر خدا مرا اجازت دهد باز بر آنها مى تازم و دولتشان را مى ستانم ، جز اندك مردمى از ايشان كه در اطراف زمين پراكنده باشند.
من در خردى پشت عرب را به خاك رسانيدم و شاخهاى ربيعه و مضر را شكستم و شما از منزلت من در نزد رسول الله آگاه هستيد، هم از جهت خويشاوندى و هم از جهت حرمت خاصى كه براى من مى شناخت . من خردسال بودم كه مرا در كنار خود مى نشاند و بر سينه خود مى چسباند و در بستر خود مى خوابانيد و تن من به تن او مى ساييد و بوى خوش خود را به مشام من مى رسانيد. گاه چيزى را مى جويد و در دهان من مى نهاد. او هرگز نه دروغى را از من شنيد و نه در رفتارم خطايى ديد. از آن زمان كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از شير باز گرفته شد، خداوند، بزرگترين ملك خود را شب و روز همنشين او ساخت تا او را به راه بزرگواريها و خصال و اخلاق نيكو برد. من همواره ، چون بچه شترى كه در پى مادر رود در پى او مى رفتم و او هر روز يكى از صفات پسنديده اش را بر من آشكار مى نمود و مرا مى فرمود كه بدان اقتدا كنم . هر سال در غار حراء، زمانى چند خلوت مى گزيد. من او را مى ديدم و جز من كسى نمى ديد. روزگارى جز خانه اى كه رسول الله (ص ) و خديجه و من در آن مى زيستيم ، اسلام را ديگر خانه اى نبود. نور وحى و رسالت را به چشم مى ديدم و بوى نبوت را مى شنيدم . هنگامى كه وحى نازل مى شد صداى ناله شيطان را مى شنيدم . مى پرسيدم يا رسول الله ، اين صداى چيست مى گفت كه صداى شيطان است ، از اينكه او را بپرستند، نوميد شده است .تو هم مى شنوى ، هر چه من مى شنوم و مى بينى آنچه من مى بينم ، جز آنكه تو پيامبر نيستى ولى تو وزير منى ، تو به راه خير مى روى .من با آن حضرت (صلى الله عليه و آله ) بودم كه گروهى از بزرگان قريش بيامدند و گفتند يا محمد تو ادعاى بزرگى كرده اى كه نه پدرانت چنان كرده بودند و نه يكى از خاندانت . ما از تو چيزى مى خواهيم كه اگر بپذيرى و به ما نشان بدهى ، دانيم كه تو پيامبر و فرستاده او هستى و اگر نكنى دانيم كه جادوگر و دروغگويى . پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پرسيد چه مى خواهيد، گفتند اين درخت را فراخوان تا از ريشه به درآيد و بيايد و پيش روى تو بايستد. پيامبر (ص ) گفت خدا بر هر كارى تواناست . آيا اگر خدا براى شما چنين كند، ايمان مى آوريد و به حق شهادت مى دهيد گفتند آرى ، گفت اكنون هر چه خواسته ايد به شما نشان خواهم داد. ولى مى دانم كه به راه خير باز نمى گرديد. در ميان شما كسى است كه به چاه قليب افكنده شودو كسى است كه گروهها را گرد آورد.سپس گفت اى درخت ، اگر به خدا و روز جزا ايمان دارى و مى دانى كه پيامبر خدا هستم ، به اذن خداى از ريشه به درآى و بيا و در برابر من بايست .سوگند به كسى كه او را به رسالت مبعوث داشته ، درخت از جاى برآمد و بيامد. آوازى سخت داشت و چون پرندگان بال زنان بيامد و در برابر رسول الله (صلى الله عليه و آله ) بايستاد و شاخه هاى بالاى خود را بر رسول الله (ص ) سايبان ساخت و يكى از شاخه هايش را بر شانه من نهاد كه در طرف راست آن حضرت (ص ) بودم .مردم به آن نگريستند و از روى بلندگرايى و گردنكشى گفتند اكنون فرمانش ده كه نيمى از آن نزد تو آيد و آن نيم ديگر برجاى بماند. پيامبر (ص ) فرمان داد. نيمى از درخت با رفتارى عجيب و آوازى بلندتر، نزد او آمد. آنقدر كه نزديك بود به گرد او پيچيده شود. آنها از روى كبر و سركشى گفتند حال بفرماى تا به نيم ديگر خود ملحق شود. پس پيامبر (ص ) امر فرمود و درخت بازگشت . من گفتم لا اله الا الله . من نخستين كسى هستم كه به تو ايمان آورده ام . اى رسول خدا و نخستين كسى هستم كه گواهى مى دهم كه به امر خداى تعالى براى تصديق نبوت تو و ارج نهادن بر سخن تو، درخت چه كرد.همه آن قوم گفتند كه اين مرد جادوگرى دروغگوست . شگفت جادوگرى و در جادوگرى چه سبك دست . آنها گفتند آيا جز همانند اين (مقصودشان من بودم ) كسى تو را در كارت تصديق كند من از قومى هستم كه ملامت هيچ ملامتگرى آنان را از راه خداى بازنمى دارد.چهره آنان چهره راستگويان است و سخنشان سخن نيكان . شب را به عبادت بيدارند و روزها، مردم را چراغ هدايت اند. چنگ در ريسمان قرآن زده اند و سنتهاى خدا و سنتهاى پيامبرش را زنده نگه مى دارند. نه گردنكشى مى كنند و نه برترى مى فروشند.از نادرستى و تبهكارى به دورند. دلهايشان در بهشت است و تنهايشان در كار عبادت.
صفحات: 1· 2