ملا قلی شوشتری
حدود سال 1213 ه ش ، مجتهدی به نام آیت الله سید علی شوشتری زندگی می کرد. ایشان قرار بود بین دو نفر شاکی که ادعای تصاحب یک ملک را داشتند ، قضاوت کند ؛ آیت الله شوشتری بعد از شنیدن شواهد ودلایل هر دو طرف ، بالاخره به نفع یکی حکم کرد. این در حالی بود که آن دو نفر با هم توافق کرده بودند که به نفع هر کدام رای داده شد اشکالی ندارد ، بعدا خودمان ملک را نصف می کنیم. پس از آنکه آقا رایش را اعلام کرد و آنها رفتند ، پیرمرد ژولیده ای وارد می شود و خطاب به ایشان می گوید : (( این راهی که تو میروی به جهنم ختم می شود.))
اطرافیان آقا ناراحت می شوند و می خواهند با آن پیرمرد برخورد کنند که آقا مانع می شود و می پرسد : (( چرا به جهنم می روم ؟ )) ؛ پیر مرد می گوید : (( قضاوتی که چند دقیقه ی پیش انجام دادی حق نبود. این ملک وقف حضرات ائمه ع است و وقف نامه ، در حسینیه ی شوشتر ، داخل یکی از دیوارها پنهان شده است. شما هم اکنون بنّایی بیاورید و بیایید با هم برویم تا محل وقف نامه را نشان دهم.))
جمعی از حضار و خود آیت الله شوشتری به حسینیه می روند و جناب ملاقلی جولا یکی از طاقچه ها نشان می دهد که بشکافند ؛ جعبه ای چوبی ظاهر می شود و وقف نامه ای از پوست آهو داخل آن جعبه قرار دارد. حضرت آیتا لله شوشتری که به اشتباه خود پی می برد به دو نفر از جوان ها دستور می دهند که آن حکمی را که مهر وامضاء کرده اند از آن دو مرد حیله گر بگیرند و بیاورند.
در این فرصت ، ملا قلی جولا که همان پیرمرد ژنده پوش ژولیده ی شوشتری بود ، خود را پنهان می کند. آیت الله شوشتری وقتی از رفتن او مطلع می شود ، ناراحت و نگران از اینکه چرا آن مرد الهی را نشناخته ، می پرسد : (( این پیرمرد که بود و کجا رفت ؟ )) ولی با اینکه او ساکن شوشتر بود و در مغازه ی کوچکی جولائی ( بافندگی ) می کرد ، هیچ کس او را نمی شناخت. آقا سید علی شوشتری همان جا می گوید : (( ای مردم! شاهد باشید که من از مرجعیت و قضاوت استعفا کردم و دیگر از من استفتاء نکنید.)) از این رو به منزل می رود و دستور می دهد که در را به روی کسی باز نکنند. همان روز کسی در را به شدت می کوبد ، خادم در را باز می کند و می بیند همان پیرمردی است که آقا در طلب او بود ؛ خیلی خو.شحال شده ، نزد آقا بر می گردد و می گوید : (( همان پیرمردی است که دنبالش بودید آمده است.)) آقا با پای برهنه به استقبال او می رود و پیرمرد را به آغوش کشیده ، می بوسد و به منزل دعوت می کند. مولا قلی جولا به آقا می گوید که حرف محرمانه ای دارد! آن گاه عرض می کند : (( اموال خود را حراج کن و هرچه زودتر به نجف برو ؛ آنجا هفته ای یک درس اخلاق در حوزه ی نجف برپا کن و هر روز به پای درس ملا حسینقلی همدانی برو ؛ پسازاستقراردرنجف ، یک روز به وادی السلام برو ، من خواهم آمد و دستورات دیگری را به شما خواهم داد. ))
مرحوم آیت الله شوشتری به ارشادات پیر مرد ژنده پوش عمل کرده ، به نجف هجرت می کند. در درس فقیه نامدار ، آیت الله ملا حسینقلی همدانی حاضر می شود و ایشان هم به درس اخلاق سید علی شوشتری می آیند. پس از استقرار ، سید علی شوشتری به وادی السلام می رود و ملاقلی جولای شوشتری نیزمی آیند ودرآنجا همدیگر را ملاقات می کنند و ملا قلی دستورات سیر و سلوک را به مرحوم آیت الله شوشتری می گوید. ایشان (آیت الله شوشتری ) پس از خود ، آیت الله ملا حسینقلی همدانی را به عنوان وصی عرفانی خود معرفی می کند.
مرحوم ملا حسینقلی همدانی شاگردان بسیاری را تربیت می کند که برترین آنها مرحوم سید احمد کربلایی بوده است ؛ او شاگردانی را تربیت می کند که برترین آنها سید علی قاضی بوده است ؛ ایشان نیز موفق می شود افرادی از جمله آیت الله حاج شیخ محمد تقی بهجت ، حجت الحق حاج سید هاشم حداد ، آیت الله سید محمد حسین طباطبایی – صاحب تفسیر المیزان – و آیت الله شیخ عباس هاتف قوچانی ، وصی عرفانی مرحوم آیت الله قاضی را تربیت کنند.
جای تعجب اینجاست که این پیرمرد ژنده پوش بی سواد ، ولی عارفی واصل ، چگونه توانست این حرکت عرفانی عجیب را در حوزه ی علمیه نجف ایجاد کند و ده ها انسان کامل را در مکتب خود تربیت کند! خدا می داند که آیا این سلسله به مرحوم ملا قلی جولا شوشتری ختم شده ، به حضرت مهدی عج متصل می شود یا ادامه دارد ، الله اعلم .
برگرفته از کتاب پرهای صداقت تالیف محمد لک علی آبادی ،صفحه ی 61
پی نوشت :
در کتاب آسمان معرفت در شرح حال سالک الي الله و عارف بالله علامه بزرگوار حاج سيد محمد حسين طباطبائي، صاحب تفسير الميزان نقل مي کند که فرموده است:
(( استاد ما در سير و سلوک و عرفان عملي، آيت الله حاج سيد علي قاضي طباطبايي قدس سره العزيز بود))
صفحات: 1· 2