نهج البلاغه
ظلمتهاى تو بر تو و ناگواريهايش پديدار گردد. اكنون ، چنان پنداريد كه مرگ ناگهان بر شما تاخته است . همرازانتان را خاموش كرده و مشاورانتان را پراكنده ساخته و آثارشان را محو نموده است . خانه هايتان را بى صاحب كرده و وارثانتان را برانگيخته تا مرده ريگتان را ميان خود تقسيم كنند. در آن ميان ، از خواص شما، مهربانى است كه سودى نرساند و خويشاوند محزونى است كه دفع بلا نتواند يا شماتتگرى است كه بر حال زارتان زارى ننمايد.
بر شما باد به جد و كوشش و آمادگى و مهيا شدن و، از آنجا كه توشه توان برداشت ، توشه اى برگرفتن . دنيا نفريبدتان ، آنسان ، كه پيشينيانتان را فريفت ، امتهايى كه پيش از شما بودند و از ميان رفتند. آنان كه دنيا را دوشيدند و دستخوش فريب آن شدند. بسا شبها و روزها را كه فنا كردند و تازه هاى آن را كهنه نمودند. مساكنشان گورهايشان شد و اموالشان ميراث ديگران . چنان بى خردند كه نمى دانند چه كسى بر سر گورشان آمده يا چه كسى برايشان زارى مى كند يا چه كسى ندايشان مى دهد و پاسخ گفتن نتوانند. پس از دنيا حذر كنيد. دنيا مغرور كننده و فريبنده است . نيرنگ باز است . به دستى مى دهد و به دستى منع مى كند. به دستى بر تن شما جامه مى پوشد و به دستى جامه از تنتان به در مى كند. آسودگيش بر دوام نيست و رنجهايش را پايان نباشد و بلايش را آرامش نيست .
از اين خطبه (در صفت زاهدان ):
قومى بودند به ظاهر از مردم دنيا و حال آنكه ، اهل دنيا نبودند. در دنيا چنان زيستند كه گويى نه از مردم دنيايند. كارهاشان از روى بصيرت بود و از آنچه مى ترسيدند گريختند و بر هم پيشى گرفتند. با آنكه در دنيا بودند، در ميان اهل آخرت مى گرديدند. مى بينند كه مردم دنيا مرگ اجسادشان را بزرگ مى پندارند و بر آن افسوس مى خورند و آنان مرگ دلهاى زنده شان را بزرگتر مى شمارند.
صفحات: 1· 2