و اندكى از بندگان من سپاسگزارند.
اى بندگان خدا، شما را به ترس از خدا سفارش مى كنم كه تقوا حق خداست بر شما و حق شما را بر خدا سبب شود. از خداى يارى جوييد كه به تقوايتان يارى دهد و از تقوا مدد خواهيد كه حق پروردگارتان را بگزاريد. امروز، تقوا براى شما سپر است و پناهگاه و فردا راهى است كه شما را به بهشت مى رساند. راه تقوا راهى روشن است كه هر كه در آن راه رود سود برد. و آنكه امانت دار تقوا است نگه دارنده تقوا است . تقوا همواره خود را بر امتهاى گذشته و امتهاى برجاى مانده به سبب نيازى ، كه روز رستاخيز بدان دارند، عرضه داشته ، زيرا فردا، خداوند آنچه را پديدار كرده بازگرداند و آنچه را داده باز ستاند و از آنچه بخشيده بازخواست نمايد.
چه اندك اند كسانى كه پذيراى تقوا گشته اند و آنسان ، كه شايسته آن است بر خود هموار مى كنند. آرى ، شمار اينان اندك است و اينان همانهايند كه خدا در توصيفشان گفته است ((و اندكى از بندگان من سپاسگزارند.)) پس گوش به تقوى داريد و با كوشش تمام بدان روى نهيد، ملازم آن شويد و آن را عوض و جانشين سازيد براى هر چه از دست داده ايد و در برابر مخالف اگر با تقوا موافق باشيد شما را كافى است .
به نيروى تقوا از خواب بيدار شويد و روزتان را با آن سپرى سازيد، و شعار دل خود گردانيد. گناهانتان را با آب تقوا بشوييد و بيماريهايتان را درمان كنيد و با آن مرگ را به پيشباز رويد. از آنان كه تقوا را ضايع گذاشته اند عبرت گيريد و مبادا كه خود سبب عبرت كسانى شويد كه در فرمان تقوا هستند. هان ، در نگهداشت تقوا بكوشيد تا تقوا نيز شما را نگه دارد. از دنيا دورى گزينيد و شيفته و مشتاق آخرت باشيد. كسى را كه تقوا برافراشته ، پست مسازيد و آن را كه دنيا برافراشته ، بر ميفرازيد. چشم طمع به برق و باران دنيا مدوزيد و به سخن آن گوش مسپاريد. آنكه شما را به دنيا فرا مى خواند، پاسخش مدهيد.از پرتو دنيا روشنى مخواهيد و فريب نعمتهاى گرانبهايش را مخوريد كه برقش بى باران است ، سخنش دروغ است ، ثروتهايش دستخوش غارت است و نفايس آن ربوده شده .
بدانيد، كه دنيا چونان روسپى زنى است كه چهره مى نمايد و بزودى چهره مى پوشد. يا چون توسنى است سركش كه كس را ركاب ندهد. دروغگويى است خيانتكار، منكرى است كافر نعمت . ستيزه جويى است ، چون اشترى كه به راه نمى آيد، كج مى رود و از راه دور مى افتد. سرشتش بى ثباتى و انتقال است از كسى به ديگر كس . قرارگاهش متزلزل و بيقرار است . عزّتش ذلّت است و جدّ آن هزل است ، بلنديش پستى است . جايگاه ربودن است و غارت و هلاكت . مردمش همواره رفتن را برپاى ايستاده اند تا به سوى مرگ رانده شوند. اگر به يكى مى رسند از ديگرى جدا مى افتند. راههايش همه سرگردانى و گريزگاههايش ، بى سرانجامى است و خواسته هايش به نوميدى كشنده . پناهگاههايش پناه جويان را تسليم دشمن كند و منازلش ساكنانش را بيرون افكند و چاره انديشيها، ملولشان كرده . هر كه هست يا رها شده اى است مجروح يا گوشتى پوست بركنده يا جسدى است بى سر يا خونى است ريخته شده . يكى از پشيمانى دست به دندان گزد، يكى از تاءسّف دست بر دست زند، يكى سر در گريبان برده و به سبب اعمالش خود را سرزنش كند و مى خواهد از عزم خود بازگردد. ولى چاره از دست شده و مرگ ناگهانى در رسيده است و ((لات حين مناص )) و جاى گريز نيست . هيهات ، هيهات ، از دست شد هر چه از دست شد و رفت آنچه رفت و دنيا آنگونه ، كه دلخواهش بود، سپرى گرديد. ((نه آسمان بر آنها گريست و نه زمين و نه به آنها مهلت داده شد.))
صفحات: 1· 2