چی شد طلبه شدم؟
نه به خاطر حرف هایشان که به من زدند و تحقیرم کردند، نه به خاطر دروغ هایی که به خانواده شان می زدند، نه به خاطر حق الناس هایی که در حق پدر و مادرشان می کردند؛ به خاطر قلب شکسته مولایم صاحب الزمان(عج) آن لحظه به یاد امام زمان(عج) افتادم که با هر نگاه دختران به نامحرمان یک سیلی می زنند، به خاطر چادر خاکی مادرم فاطمه الزهرا(س) که می پوشیدند و حرمتش را نگه نمی داشتند یا به نظر بعضی ها شده بود یک تکه پارچه ی دلگیر..
آن روزی که این اتفاقات افتاد وقتی به خانه برگشتم با همه روزها فرق داشت تازه همه چیز برایم روشن شده بود، تازه غریبی و مشلوم و تنهایی مولایم روشن شده بود، آن روز از خودم شرمنده شدم که نتوانستم از مولای غریب و مظلوم که 1184 سال است که تنهاست دفاع کنم، آن روز را شرمنده شدم چون اطلاعاتم در حدی نبود که بتوانم قانعشان کنم.
از آن روز به بعد تمام فکر و ذهنم شده بود امام زمان(عج)، با مولایم هر صبح راز و نیاز می کردم تا اینکه در مسجد یکی از دوستانم حوزه را معرفی کرد، تصمیم گرفتم به حوزه بروم و اطلاعاتم را به حدی برسانم که برای یک سوال آن ها چندین جواب داشته باشم و نه تنها از مولایم بلکه از دینم که امروزه از نظر خیلی ها مسخره است دفاع کنم و از آن روزی که پا در حوزه گذاشتم تا به الان حتی یک بار هم احساس پشیمانی نکردم بلکه قسم خوردم که سرباز مولایم باشم و در تمام شرایط سخت و آسان حوزه به عهد خود وفا کنم و ان شالله موقع ظهور حجت ابن الحسن(عج) رو سفید باشم و دل مولایم از من راضی و خشنود باشد.
نرگس محرمی
صفحات: 1· 2