خداوندا...
خداوندا نه آنقدر پاکم که مرا کمک کنی و نه آنقدر بدم که رهایم کنی!
میان این دو گم شده ام، هم خودم و هم تو را آزار می دهم!
هر چه تلاش کردم نتوانستم آنی شوم که تو می خواهی و هرگز دوست ندارم آنی شوم که تو رهایم کنی!
خدایا دستم به آسمانت نمی رسد اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن !
اندازه خودت ...
مردفقيرى بودکه همسرش از ماست کره ميساخت و او آنرا به يکى از بقالي هاي شهر ميفروخت،آن زن کره ها را بصورت دايره هاي يک کيلويى ميساخت. مردپس ازفروختن کره ها،در مقابل، مايحتاج خانه رامي خريد.
روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصميم گرفت آنها را وزن کند. هنگاميکه آنها را وزن کرد، اندازه هر کره 900 گرم بود،او از مردفقير عصبانى شدو روز بعد به مردفقير گفت: ديگر از تو کره نميخرم،تو کره را بعنوان يک کيلو به من ميفروختى در حاليکه وزن آن 900 گرم است. مرد فقير ناراحت شد و سرش را پايين انداخت و گفت: ما ترازويي نداريم،بنابراين يک کيلو شکر ازشما خريديم و آن يک کيلو شکر شما را بعنوان وزنه قرار داديم! مرد بقال از شرمندگي نميدانست چه بگويد …!!!!
يقين داشته باش که: به اندازه خودت براي تو اندازه گرفته ميشود…
قلب هایمان به ده دلیل مرده است
اول : خدا را شناختیم ولیکن حقش را ادا نکردیم..
دوم : گمان بردیم که پیامبر خدا رو دوست داریم سپس سنتش را ترک نمودیم..
سوم : قرآن را قرائت کردیم ولی بدان عمل نکردیم..
چهارم : نعمت خدا را خوردیم ولی شکرش را بجا نیاوردیم..
پنجم : گفتیم شیطان دشمن ماست ولی با او در امور توافق کردیم..
ششم : گفتیم بهشت حق است ولی برای رسیدن به آن کوشش نکردیم..
هفتم : گفتیم جهنم حق است ولی از آن نگریختیم.
هشتم : دانستیم مرگ حق است اما برای آن آماده نشدیم.
نهم : به عیب مردم مشغول گشتیم و عیب خویش را فراموش کردیم.
و دهم : مردگانمان را دفن کردیم ولی عبرت نگرفتیم…
خدایا سلام!
خدایا سلام!
در دفتر حضور و غیاب امروز، حاضری زدیم!
حضورمان را بپذیر و جایگاه مان را در کلاس بندگی ات در ردیف بهترین ها قرار ده.
سودای عشق تو، آفتاب دل ماست.
با اشعه های زرین عشقت، بدرقه امید را در روزنه های فرو بسته دلهامان بتابان!
آمین
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
یک جایی...
نه کسی می فهمد…
نه صدایی دارد…
چوب تنبیه خدا نامرییست…
یک شبی…
یک جایی…
خاطرت می آید…
وقتی از شدت بغض،نفست می گیرد…
خاطرت می آید…
وقتی از استیصال،همه امید دلت می میرد…
خاطرت می آید…
ک شبی…
یک جایی…
باعث و بانی یک بغض شدی و دلی سوزاندی…
آن زمان فکر نمی کردی بغض،پاپی ات خواهد شد…
و…
شبی…
یک جایی…
می نشیند سر راه نفست…
و تو هم بالاجبار…
هر دقیقه صدبار…
محض آزادی راه نفست…
بغض را می شکنی…
آری این چوب خداست…
داستان وزیر
می گویند سلطانی وزیری داشت دیداین وزیرخیلی کارایی ندارد دنبال بهانه بود او را برکنارکند.
آخرشب او را فراخواند و گفت ۳ سوال میکنم فردا اگرجواب دادی هستی و گرنه عزل می شوی.
گفت سوال اول:خدا چه می خورد؟
سوال دوم:خدا چه می پوشد؟
سوال سوم:خدا چه کار می کند؟
وزیربه خانه آمد از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود غلامی فهمیده وزیرک داشت گفت جناب وزیرامشب حال شما خوب نیست وزیرگفت دست روی دلم نذار اگر فردا مشکلم حل نشود باید کنار بروم غلام به وزیر گفت مشکلت چیست گفت سلطان ۳ سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار می شوم گفت چیست.
گفت:خداچه می خورد؟ چه می پوشد؟ چه کار می کند؟
غلام گفت اتفاقا هر سه را خوب می دانم وزیر گفت راست میگوئی گفت بله منتها دو تا را الان میگویم و سومی را فردا اما سوال اول که خدا چه می خورد؟ خدا غم بندهایش را می خورد.
اما اینکه چه می پوشد؟ خدا عیب های بندهای خود را می پوشد.
اما پاسخ سوم غلام گفت اجازه بدهید فردا بگویم فردا وزیرغلام خود را برداشت و نزد سلطان رفت گفت جوابها را بگو.
وزیر به دو سوال اول جواب داد گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا ازکسی پرسیدی وزیر گفت این غلام من انسان فهمیده ای هست جوابها را او داده گفت پس لباس وزارت را دربیاور و به این غلام بده غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد بعد از جابجا شدن وزیر گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت اما جواب سوال سوم: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند! خدا در یک لحظه غلام را وزیر می کند و وزیر را غلام می کند.
بار خدایا توئی که فرمانفرمائی، هر آنکس را که خواهی فرمانروائی بخشی و از هر که خواهی فرمانروائی را بازستانی.
آل عمران آیه۲۶
روش تغيير حـــــــروف بزرگ به كوچك
چنانچه بخشي از متن و يا تمام آن به اشتباه و يا عمداَ با حروف بزرگ انگليسي تايپ شده و تصميم داريد آنها را به حروف كوچك تغيير دهيد كافيست پس از انتخاب نوشته دكمههاي Shift+F3 را همزمان فشار دهيد، اين فرمان سه حالت را براي شما نمايش ميدهد:
1-كليه حروف را كوچك نمايش دهد.
2- كليه حروف را بزرگ نمايش دهد.
3- حروف اول كلمات را بزرگ نمايش دهد
نرمافزار Word
* با فشردن كليد Shift+F5 ميتوانيد به قسمتي از متن كه به تازگي تغييري در آن ايجاد كردهايد، برويد. فشردن مجدد اين كليدها شما را به قسمتهاي تغيير يافته متن ميبرد.
* اگر فرمت قسمتي از متن را تغيير دادهايد، مثلاَ رنگ يا نوع فونت آن را عوض كردهايد و حالا ميخواهيد به همان وضعيت پيش فرض Word برگردانيد، ميتوانيد آن بخش از متن را انتخاب و كليدهايCtrl+spac را فشار دهيد.
* وقتي ميخواهيد بخشي از متن را انتخاب نمائيد، ميتوانيد كليد Alt را پايين نگهداشته و با ماوسDRAG كنيد. اينكار باعث ميشود عمل انتخاب بصورت مستطيل شكل انجام شود و سرعت شما بطور چشمگيري افزايش يابد.
ادامه مطلب در صفحه بعد
صفحات: 1· 2
دولت ملت, همدلی و همزبانی
توبه
پژوهش
شعار سال واحد پژوهش
تصویر
فعالیت واحد پژوهش
کار شاخص ماه فروردین واحد پژوهش
1- موضوع بندی تحقیقات پایانی موجود در واحد پژوهش و قرار دادن جداگانه آن ها در قفسه
2- تنظیم دفترچه فهرست تحقیقات پایانی با موضوعات اخلاقی، اجتماعی و…
آثاروبرکات ختم سوره مزمل
الف)رسول خدا(ص)فرمودند:هر کسی سوره مزمل رابخواندسختی هادردنیاوآخرت از اوبرداشته می شود.
ب)هرکس سوره مزمل را تا چهل روزوهر روزیک باربخواندوسعت رزق برایش پیدا میشود.
ج)از حضرت امام جعفرصادق(ع)منقول است:هرکس با ایمان سوره مبارکه مزمل را با نیت خالص وتوجه به خدا به جهت کفایت مهمات و رفع گرفتاری های بزرگ هزار بار بخواند بسیار موثر است.
منبع:کتاب دوهزارو یک ختم .احمدتقدسی نیا.قم انتشارات ائمه(ع)چاپ بیستم زمستان88
آن ها چفیه داشتند ....
آن ها چفیه داشتند…
من چادر دارم!!!
آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند…
من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم…
آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود…
من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم…
آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند…
من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم…
آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند …
من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم…
آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند…
من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم…
بازی کودکانه
گفت: باید محور بازی بچه ها هم نماز باشد.
چند وقتی بود داشتم به این موضوع می اندیشیدم. دیروز دلبندم آمد تا بازی کنیم.مثل اغلب اوقات مهمان بازی؛چه بازی خوبی است! در هنگام بازی،آداب اجتماعی را هم می آموزد.
یک بار او مهمان است من میزبان و یک بار برعکس.این بار او مهمان بود.
داشتیم بازی می کردیم که صدای اذان بلند شد.از مهمانم عذر خواهی کردم که مجبورم برای نماز بروم.
پرسیدم:برای شما هم جا نماز بیاورم؟گفت: من نماز نمی خوانم!
خودم را متعجب نشان دادم و بعد با حالت خاصی گفتم:متاسفم!من با آدم های بی نماز رفت و آمد نمی کنم.
گفت:ببخشید اشتباه کردم!کجا می توانم وضو بگیرم؟چند دقیقه بعد،بازیمان سر سجاده ادامه پیدا کرد.