از این ساعت به بعد..
آیت الله بهجت (ره)
خوب است انشان کار امروز را به فردا، بلکه کار هیچ ساعتی را به ساعت دیگر احاله نکند.
مگر از روی عذر؛ وگرنه نمی داند که بعد از این ساعت چطور می شود.
خوابی پر از الهام
این بار که بروم، دیگر بر نمیگردم. دیشب خواب دیدم؛ دراز کشیده بودم که شنیدم در میزنند. در را که باز کردم، دیدم برادرم است. راه باز کردم و آمد توی حیاط. شوکه بودم. پرسیدم:
_ علی داداش! خودتی؟
چیزی نگفت. پرسیدم:
_ تو مگه شهید نشدی؟
جواب داد:
_ منتظرت هستم. چرا نمیآیی؟
این حرف را چند بار تکرار کرد. گفت:
_ محمدرضا! زود باش بیا پیشم. منتظرت هستم.
از دست نوشتهی شهید محمدرضا عامری گزیدهای از کتاب علمهای تکیه پیش، علی سروی
ای مالک...
ای مالک :
اگر شب هنگام کسی رو در حال گناه کردن دیدی
فردا با آن چشم نگاهش نکن
شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی
خطاکار
خـــدایــا . . .
خــطا از مــن اسـت، مــی دانــم. از مــن کــه سـالـهـاسـت گـفـتـه ام “ایــاک نـعـبـد” امــا بــه دیـگـران هــم دلـسـپــرده ام از مــن کــه سـالـهـاست گــفتـه ام ” ایــاک نـســتـعـین” امـا بــه دیــگران هــم تــکـیــه کــرده ام امــا رهــایــم نــکن . . .
غواص
غواص به فرمانده گفت :
اگه رمز را اعلام کردی و تو آب نپریدم ،
من رو هول بده تو آب !
فرمانده گفت :
اگر اطمینان نداری میتونی برگردی .
غواص جواب داد :
نه ! پای حرف امام ایستاده ام ،
فقط میترسم دلم گیر خواهر کوچولوم باشه
آخه تو یه حادثه اقوامم رو از دست دادم و الان هم خواهرم رو سپردم به همسایه ها تا تو عملیات شرکت کنم.
والفجر ۸ ، اروند رود ، فرمانده داد زد یا زهرا ، غواص قصه ی ما اولین نفری بود که تو آب پرید! اولین نفری هم بود که به شهادت رسید
دوست بدار
آدمها را بدون اینکه به وجودشان نیاز داشته باشی دوست بدار …..
کاری که خدا با تو میکند….!
پیام تسلیت درپی درگذشت اخوی آیتالله موحدی کرمانی
رهبر معظم انقلاب اسلامی با صدور پیامی درگذشت اخویِ آیت الله حاج شیخ محمد علی موحدی کرمانی را تسلیت گفتند.
متن پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی به شرح زیر است:
بسمه تعالی
جناب مستطاب حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ محمد علی موحدی کرمانی دامت برکاته
درگذشت اخوی مکرّم مرحوم حجة الاسلام آقای حاج شیخ محمد مهدی موحدی رحمة الله علیه را که خطیبی توانا و دارای خدمات ارزشمندی در دوران جمهوری اسلامی و پیش از آن، و مفتخر به تقدیم فرزند شهید و فاضل خود در دفاع مقدس بودند، به جنابعالی و خاندان شریف و فرزندان معزّز و به قاطبه ی دوستان و علاقمندان ایشان تسلیت عرض میکنم و رحمت و مغفرت الهی را برای آن مرحوم مسألت مینمایم. والسلام علیکم و رحمة الله
سید علی خامنه ای
بازدید رهبر انقلاب از بیست و هشتمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران
حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح روز چهارشنبه از بیست و هشتمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران در مصلای امام خمینی رحمهالله بازدید کردند.
در این بازدید دو و نیم ساعته که آقای جنتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی رهبر معظم انقلاب را همراهی میکرد، غرفهداران و برخی ناشران حاضر در نمایشگاه توضیحاتی در خصوص تازههای نشر و فعالیتهای صورتگرفته در عرصهی چاپ کتاب بیان کردند.
توشه
در یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند.
از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برودو اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند.
همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند.
وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند.
ادامه مطلب در صفحه بعد
صفحات: 1· 2
تقوا
شاگردی از عابدی پرسید :
تقوا را برایم توصیف کن ؟
عابد گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود مجبور به گذر شدی چه میکنی ؟
شاگرد گفت :
پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه میروم تا خود را حفظ کنم.
عابد گفت : در دنیا نیز چنین کن تقوا همین است , از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک ودرست شده اند.
حقیقت
استادی از شاگردان خود پرسید:
به نظر شما چه چیز انسان را زیبا میکند؟
یکی گفت: چشمانی درشت
دومی گفت: قدی بلند
دیگری گفت: پوستی شفاف و سفید!
در این هنگام استاد دو لیوان از کیفش بیرون آورد…
یکی از لیوان ها بسیار گرانبها و زیبا بود
و دیگری سفالی و ساده
سپس در هر یک از لیوان ها چیزی ریخت
رو به شاگردان کرد و گفت:
در لیوان رنگین و زیبا زهر ریختم
و در لیوان سفالی آبی گوارا!
شما کدامیک را انتخاب میکنید؟
همگی به اتفاق گفتند لیوان سفالی را…!
استاد گفت: میبینید؟!
زمانی که حقیقت درون لیوان ها را شناختید ظاهر برایتان بی اهمیت شد!!!
مشکلات
در مشکلات است که انسان ها آزمایش می شوند.
صبر پیشه کنید که دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم.
همراه با شهدا
هر وقت مخواهیم با سید برویم توی شهر قدمی بزنیم ، یکی دو نفر جلوتر می روند تا اگر بوی کباب شنیدند خبرش کنند.
حساسیت دارد به بوی کباب ، خیلی حالش بد می شود.
یک بار خیلی اصرار کردیم که چرا؟
گفت : « اگر در میدان مین بودی و به خاطر اشتباهی ، مین فسفری عمل می کرد و دوستت برای اینکه معبر و عملیات لو نرود ، آن را می گرفت زیر شکمش و ذره ذره آب می شد و حتی داد هم نمی زد و از این ماجرا فقط بوی بدن کباب شده توی فضا می ماند ، تو به این بود حساس نمی شدی؟»
وقتی که اوضاع خراب می شود...
تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد .
او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد .
سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و داراییهای اندکش را در آن نگه دارد .
اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه جیز از دست رفته بود .
از شدت خشم و اندوه درجا خشک اش زد………… فریاد زد: ” خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟ “
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد .
مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید : شما از کجا فهمیدید که من اینجا هستم؟
آنها جواب دادند: ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم .
وقتی که اوضاع خراب می شود، ناامید شدن آسان است. ولی ما نباید دلمان را ببازیم ……….
چون حتی در میان درد و رنج دست خدا در کار زندگی مان است .
پس به یاد داشته باش ، در زندگی اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن علائمی باشد که عظمت و بزرگی خداوند را به کمک می خواند .
تدبير کننده کاره
پادشاه به نجارش گفت :
فردا اعدامت ميکنم…
نجار آن شب نتوانست بخوابد …
همسر نجار گفت :
مانند هر شب بخواب …
“پروردگارت يگانه است و درهای گشا يش بسيار “
کلام همسرش آرامشی بر دلش ايجاد کرد و چشمانش سنگين شد و خوابيد …
صبح صدای پای سربازان را شنيد…
چهره اش دگرگون شد و با نا اميدی، پشيمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دريغا باورت کردم …
با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند…
دو سرباز با تعجب گفتند :
… پادشاه مرده و از تو میخواهيم تابوتی برايش بسازی …
چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت …
همسرش لبخندی زد و گفت :
” مانند هر شب آرام بخواب , زيرا پروردگار يکتا هست و درهای گشايش بسيارند “
فکر زيادی انسان را خسته می کند …
.” درحالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبير کننده کارهاست “.