كامل كردن
ما انسان ها
مثل مدادرنگی هستیم
شاید رنگ
مورد علاقه ی یکدیگرنباشیم!!!
اما روزی
برای کامل کردن نقاشیمان
دنبال هم خواهیم گشت !!!
به شرطی که اینقدر
همدیگر را تا حد نابودی نتراشیم
حفظ تعادل
زندگی مانند دوچرخه سواری است
برای حفظ تعادل باید حرکت کنید.
شکر گزار
به سفره افطار خیره شده ام به کاسه ی شله زرد که با دارچین روی آن نوشته اند یا علی(ع).
به بشقاب رنگین ونان وپنیر وسبزی وقدحی پر از آش رشته که با کشک وزعفران تفت داده شده تزیین شده وبه استکان چای.
خدایا این همه نعمت را چگونه شکر گزارم؟
من در هر برگ این سبزی ها در میان شاهی وتره واین تربچه ها دستان پر مهری را میبینم که عاشقانه بوته ها راپاییده اند.
به نور آفتاب ،آب،خاک،وهوایی که ذره ذره به خورد این سبزی ها رفته فکر میکنم که قرار است سهم من باشند وبه آخرین شبی که سبزی ها مهمان ان باغچه بودند،شاید در خانه ای قدیمی با تیرهایی در سقف و ایوانی که مهتاب وبوی عطر خوش سبزی ها را با هم پیشکش آن آدم های زحمتکش کرد تا خستگی روز از تن شان به در رود.
ادامه مطلب در صقحه بعد »
صفحات: 1· 2
دنياي فاني
خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنيم!
غافل از خود، دیگری را هم قضاوت می کنيم!
کودکی جان می دهد از درد فقر و ما هنوز…
چشم می بندیم و هرشب خواب راحت می کنيم!
عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود…
ما به این دنیای فانی زود عادت می کنيم!
کاش پاسخ داشت این پرسش که ما در زندگی…
با همیم اما چرا احساس غربت می کنيم؟
عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود…
ما به این دنیای فانی زود عادت می کنيم!
استغفار
هيچوقت از توبه خسته نشويد.
آيا هربار طه لباستان كثيف مي شود، آن را نمي شوييد؟
گناه هم اين چنين است.
بايد پشت سر هم استغفار كرد….
تا گناهان پاك شود.
افکار منفی
بزرگترین دشمن شمع، ریسمانیست که در دل اوست.
مراقب دشمن درونمان؛ “افکار منفی“٬ باشیم…
دقایقی را که به عیبجـــــویی دیگــران می پردازیم
اگر صرف اندیشیدن به عیبهای خود کنیم فایده های زیادی می بریم
کـــــــه کوچکتریــــــــن آن ، خودشناســــــــی اســـــــــــت.
تمنا بزرگ
برای صدقه دادن توی جیبمان به دنبال کمترین مبلغ میگردیم……….
و از خداوند بالاترین درجه ی نعمتها را میخواهیم……..
چه ناچیز میبخشیم …..
و چه بزرگ تمنا میکنیم
برای همسایه ات چراغی آرزو کن
ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﺵ..
ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺒﯿﻨﯽ!
ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻖ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯ…
ﺍﮔﺮ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮاهی ﺭﺍﺳﺘﮕﻮ ﺑﺎﺵ…
ﺍﮔﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭ…
یادمان باشد..
زندگی انعکاس رفتار ما است!
انعکاس من بر من..
پس حواسمان باشد بهترین باشیم ، تا بهترین دریافت کنیم!
می گویند برای کلبه کوچک همسایه ات چراغی آرزو کن، قطعأ حوالی خانه تو نیز روشن خواهد شد.
من خورشید را برای خانه دلتان آرزو می کنم تا هم گرم باشد و هم سرشار از روشنایی
رنج
رنج نبايد تو را غمگين كند، اين همان جايي است كه اغلب مردم اشتباه ميكنند…
رنج قرار است تو را هوشيار تر كند ، چون انسانها زماني هوشيارتر مي شوند كه زخمي شوند، رنج نبايد بيچارگي را بيشتر كند.
رنجت را تنها تحمل نكن، رنجت را درك كن، اين فرصتي است براى بيداري، وقتي آگاه شوي بيچارگي ات تمام مي شود…
اگر كه به جاى محبتي كه به كسي كرديد از او بي مهري ديده ايد، مأيوس نشويد، چون برگشت آن محبت را از شخص ديگري، در زمان ديگري، در رابطه با موضوع ديگري خواهيد گرفت.
بیاندیش
زمانیکه از تلاش کردن خسته شدی به دو چیز بیاندیش:
آنهایی که منتظر شکست خوردن تو هستند،، تا به تو بخندند.
و آنهایی که منتظر پیروزی تو هستند،، …
خادم رزمندگان
ماه رمضان سال 66 بود در منطقه عملیاتی غرب کشور بودیم نیروهایی که در پادگان نبی اکرم (ص) حضور داشتند در حال آماده باش برای اعزام بودند. هوا بارانی بود و تمام اطراف چادر در اثر بارش باران گل آلود بود به طوری که راه رفتن بسیار مشکل بود و با هر گامی گلهای زیادتری به کفشها میچسبید و ما هر روز صبح وقتی از خواب بیدار میشدیم متوجه میشدیم کلیه ظروف غذای سحر شسته شده اطراف چادرها تمیز شده و حتی توالت صحرایی کاملاً پاکیزه است.
این موضوع همه را به تعجب وا میداشت که چه کسی این کارها را انجام میدهد! نهایتاً یک شب نخوابیدم تا متوجه شوم چه کسی این خدمت را به رزمندگان انجام میدهد! بعد از صرف سحر و اقامه نماز صبح که همه بخواب رفتند دیدم که روحانی گردان از خواب بیدار شد و به انجام کارهای فوق پرداخت و اینگونه بود که خادم بچههای گردان شناسایی شد. وقتی متوجه شد که موضوع لو رفته گفت: من خاک پای رزمندگان اسلام هستم.
روزه داران شهید
رمضان در جبههها در اوج گرمای تابستان آن هم در منطقه خوزستان حال و هوای ویژهای داشت. سال 60 ماه رمضان در اوایل مرداد ماه و گرمای بالای 50 درجه خوزستان بسیار طاقت فرسا بود. رزمندگانی که از اقصی نقاط کشور به جبهه میآمدند حکم مسافر را داشتند و کمتر میتوانستند یکجا ثابت باشند بعضی از آنها در یک منطقه میماندند و از مسئول یا فرمانده مربوطه مجوز میگرفتند و قصد ده روز کرده و روزه دار میشدند.
روزهای طولانی بالای 16 ساعت، گرمای شدید و سوزان کار فعالیت نبرد با دشمن حتی در منطقه پدافندی شدت یافتن تشنگی و ضعف و بی حالی از جمله مواردی بود که وجود داشت اما به لطف خدا در ایمان و اراده رزمندگان کمترین خللی ایجاد نمیشد. سال 61 ماه مبارک رمضان در تیر ماه واقع شد. عملیات رمضان در همین ماه انجام گرفت.
ادامه مطلب در صفحه بعد
صفحات: 1· 2
افطاری بهشتی
ما در دوران اسارت جزو مفقودین بودیم یعنی نه ایران از ما خبر داشت و نه صلیب سرخ جهانی نام ما را ثبت کرده بود. به همین جهت مشکلات ما از سایر اسرا بیشتر بود. هیچ نام و نشانی از ما در جایی نبود. عراقیها به ما خیلی سخت میگرفتند جز ارتباط و اتکال به خدا هیچ راهی نبود تنها امیدمان استعانت خداوندی بود یکی از راههای تحکیم ارتباط الهی بحث نماز و روزه بود بچههایی که با ما در اردوگاه 12 و 18 بودند تقریباً ماه رجب و ماه شعبان را در استقبال از ماه رمضان روزه میگرفتند هر چند که روزه گرفتن و نماز خواندن حتی به صورت فرادا جرم بود.
ادامه مطلب در صفحه بعد
صفحات: 1· 2
رمضان و رزمندگان
در آن عملیات بسیاری از عزیزان به وصال حضرت حق پیوستند در حالی که روزه دار بودند و لبهایشان خشکیده بود. اما به عشق اباعبدالله الحسین (ع) و عطش کربلا رفتند و به شهادت رسیدند.
سحری خوردن کنار آرپیجی و مسلسل، وضو با آب سرد و قنوت در دل شب توصیف ناشدنی است. ربّنای لحظات افطار از پایان یک روزه خبر میداد، ربّنایی که تمام وجود رزمندگان مملو از حقانیت آن بود. بچهها با اشتیاق فراوان برای نماز مغرب و عشا وضو میگرفتند، ماشین توزیع غذا به همه چادرها سر میزد و افطاری را توزیع میکرد. سادگی و صمیمیت در سفره افطار ما موج میزد و ما خوشحال از اینکه خدا توفیق روزه گرفتن را به ما هدیه داده بود سر سفره مینشستیم و بعد از خواندن دعا با نان و خرما افطار میکردیم.
ادامه مطلب در صفحه بعد
صفحات: 1· 2
ترس از صدای اذان
خاطرات آزادگان در ماه رمضان
ماه رمضان فرا رسيده بود. گرچه عراقيها دل خوشي از روزه گرفتن اسرا نداشتند و از اين موضوع راضي به نظر نميرسيدند، اما جلوي روزه گرفتن آنها را هم نميگرفتند. با رسيدن اين ماه مبارك، همه برادران در حال و هواي ديگري قرار گرفتند و اعمال عبادي با جديت بيشتري دنبال ميشد.
يك روز موقع افطار يكي از اسرا كه صداي زيبايي داشت، بلند شد و شروع به گفتن اذان كرد، اما هنوز چند جملهاي از اذان را سر نداده بود كه چند سرباز بعثي در حاليكه مضطرب و عصباني به نظر ميرسيدند، وارد آسايشگاه شدند و بلافاصله او را با خود بردند. آنها قبل از رفتن فرياد زدند: «از اين به بعد هيچ كس اجازه گفتن اذان را ندارد.»
ادامه مطلب در صفحه بعد
صفحات: 1· 2