آسفالت
12 آبان 1395
صدای رعد و برق می آید، خوشحال می شوی.
می دانی با این باران، دیگر خلق تنگ شوهرت باز می شود و از بی آبی نمی نالد و بعد از چند روز که حوصله نداشته با بچه ها سر سفره بنشیند، امروز دوباره شام را دسته جمعی می خورید. البته غصه ات هم می شود. چون ظهر که بچه ها از مدرسه برگردند، باید جوراب و شلوارهای گلیشان را بشویی. تازه اگر توی راه زمین نخورند و کیف و لباس هایشان را هم گلی نکنند.
هر سال همین برنامه است. از اول پاییز تا آخر بهار هر روزی که باران ببارد، تا سه چهار روز، همه ی جاده خاکیتان، یک دست پر می شود از گل!
با خودت فکر می کنی چه خوب می شد اگر مثل مسجد نیمه ساختتان که بعد از چندین سال به همت یک واقف تکمیل شد، آسفالت کردن این جاده ها هم به ذهن واقفی برسد.