آینه ی ماشین من و لذت های بهترین امت
(بزرگراه شهید صیاد شیرازی - مسیر شمال به جنوب - پشت چراغ قرمز میدان سپاه) پشت چراغ قرمز ایستاده بودم.
خواستم به آینه وسط یک دستی بزنم، چشمم به پرشیای سفید پشت سری افتاد، که در کنار آقا پسرِ راننده، یک خانم جوانی نشسته بود: بدون روسری…! روانم آشفته شد. به هم ریختم.
آدم تا وقتی ندیده، تکلیفی هم نداره.وقتی که دید، تکلیف هم بار می شه. بسم الله را گفتم و آرام از ماشین پیاده شدم.
رفتم به سمت راننده: پسر 23،24 ساله چهره ی آرامی داشت. شیشه اش بالا بود و کولر روشن.
مثل دانش آموزی که از معلم اجازه می گیرد انگشتم بالا گرفتم. سلام کردم.
حیرت در چهره اش هویدا بود. گفتم: “لطف کنید به خانم بگید حجابشون رو درست کنند.”
سریع و بدون فاصله به خانم جوان گفت و تکرار کرد. من آن زن را نمی دیدم. از مرد تشکر کردم و رفتم. رفتم و آرام سوار ماشین شدم.
یک لحظه خواستم در آینه نگاه کنم ببینم چه اتفاقی افتاده است.
بی خیال شدم. آنچه که دیدم، برایم تکلیف ایجاد کرد. من هم انجام وظیفه کردم؛ حتی اگر در همان لحظه هم اثر تذکر ظاهر نشود. اما ان شاء الله در دراز مدت حتما اثر خواهد گذاشت. دیگر تذکر اثر ندارد « قبول ندارم حرف کسانی را که می گویند»!!!
اگر چند نفر با زبان خوش تذکر بدهند، اثر می گذارد. وقتی همه فکر کنند تذکر اثر ندارد، هیچ تذکری داده نمی شود. احساس خوبی داشتم. آن آشفتگیِ بعد از رویت، دیگر آرام شده بود…
کتاب: از یاد رفته .خاطرات امر به معروف و نهی از منکر