از در خواهری...
داشتم از پله های دانشکده می رفتم بالا. جلوم دو تا خانم بودند که یکیشون آستین مانتوش تا فقط تا آرنج دستش بود!
از صحبت هاشون که به گوشم می خورد معلوم بود که خیلی هم عصبانیه و داره از یکی از همکاراش شکایت می کنه!
خب از این موارد کم نیست! ولی در این مورد نگاه آقایی که از روبرومون می اومد به این خانم، باعث شد تصمیمم رو بگیرم…
اولش فکر کردم که شاید درست نباشه تو موقعیتی که طرف خودش ناراحته و شرایط روحی خوبی نداره بخوام نهی از منکر کنم! الان وقتش نیست و ممکنه مقابله کنه… اما بلافاصله به ذهنم رسید که این هم از مکائد ابلیسه؛ شما وظیفه تو انجام بده، توکل به خدا!
خلاصه توسلی کردم و تو لابی دانشکده بهشون نزدیک شدم و گفتم:
سلام! خوب هستین؟
و خطاب به اون خانم: خدا بد نده؟ چرا این قدر عصبانی؟!
نمی دونم پیش خودش چی فکر کرد ولی با روی گشاده ای جواب داد و شروع کرد به درد و دل کردن! اصلا توقع نداشتم با یک جمله سر صحبت باز بشه و علت ناراحتیش رو بخواد توضیح بده.
همین طور قدم زنان باهم صحبت می کردیم تا اینکه آخرش گفت: به خاطر این ناراحت بودم؛ ان شاءالله که حل بشه…
ان شاءالله، خدا جای حق نشسته… ولی منم ناراحت شدم!
چرا؟
- آخه احساس کردم یه جوری نگاهتون می کنند…
در کمال تعجب یه دستی به آستین مانتوش زد و گفت: آره می دونم! یه چند دفعه ای رفتم ساق دست بگیرم ولی نبوده!
- از در خواهری میگم…
- باشه؛ چشم… ممنون.
و بعد هم خداحافظی کردیم.
پس در این چنین شرایطی هم ان شاء الله میشه این فریضه رو اقامه کرد…
کتاب: از یاد رفته .خاطرات امر به معروف و نهی از منکر
صفحات: 1· 2