از در خواهری...
12 تیر 1394
داشتم از پله های دانشکده می رفتم بالا. جلوم دو تا خانم بودند که یکیشون آستین مانتوش تا فقط تا آرنج دستش بود!
از صحبت هاشون که به گوشم می خورد معلوم بود که خیلی هم عصبانیه و داره از یکی از همکاراش شکایت می کنه!
خب از این موارد کم نیست! ولی در این مورد نگاه آقایی که از روبرومون می اومد به این خانم، باعث شد تصمیمم رو بگیرم…
اولش فکر کردم که شاید درست نباشه تو موقعیتی که طرف خودش ناراحته و شرایط روحی خوبی نداره بخوام نهی از منکر کنم! الان وقتش نیست و ممکنه مقابله کنه… اما بلافاصله به ذهنم رسید که این هم از مکائد ابلیسه؛ شما وظیفه تو انجام بده، توکل به خدا!
ادامه مطلب
صفحات: 1· 2