« جام بلاء به کام اولیاء»
جرعه اول: اهل بلاء; اهل اسرارند!
کربلا هم اسراری دارد که اگر کسی به وادی این اسرار پا بگذارد در اینصورت همه وجودش ندا می دهد ” ما رایتُ الّا جمیلاً: جز زیبایی چیزی ندیدم” .درباره ورود به وادی اسرار کربلا به سه نکته بسیار مهم باید توجه کرد:
نکته اول: اسرار را به هر کس نمی دهند.لیاقت و ظرفیت می خواهد.
- ابوبصیر از شاگردان امام صادق علیه السلام به حضرت اعتراض کرد که چرا از یاد دادن معارف به من مضایقه می کنید؟ حضرت فرمود: چه معارفی؟گفت: همان معارفی که امیرالمومنین علیه السلام به میثم می آموخت؟حضرت فرمود: تو میثم نیستی! آیا تا بحال شده من به تو مطلبی بیآموزم و تو آن را افشا نکنی؟ گفت: نه! فرمود: پس رازنگهدار نیستی! ( یعنی لیاقت نداری) (کتاب میثم تمار؛ جواد محدثی؛ ص۱۴)
- سه نفر خدمت امام حسین علیه السلام رسیدند و از ایشان تقاضا کردند که با ما درباره مقامی که نزد خدا دارید، سخن بگوئید.حضرت فرمود: شما تحمل ندارید.گفتند: تحملش را داریم. حضرت فرمود: دو نفرتان کنار بروید. من به یک نفرتان میگویم اگر او تحمل کرد، شما دو نفر هم خواهید توانست.حضرت اندکی با نفر سوم گفتگو کردند.آن مرد در حالی که هوش از سرش رفته بود با حالی عجیب حرکت کرد وقتی دو دوستش با او صحبت کرند او نتوانست کلمه ای بگوید.سپس هر سه نفر رفتند. ( یعنی ظرفیت نداشتند) (بحارالانوار؛ ج ۲۵؛ ص ۳۷۸؛ باب ۱۳)
نکته دوم: کشف اسرار محبت و بندگی را زیاد می کند:
- شب عاشورا وقتی که اصحاب اوج دلدادگی خود به سیدالشهدا علیه السلام را ابراز کردند، حضرت به تک تک آنها جایگاه و مقامشان در بهشت را نشان داد. ” هذا منزلکَ یا فلان! هذا قَصرُک یا فلان! هذه درجَتُکَ یا فلان!” این بود که روز عاشورا یاران شیدایی او با چهره بشاش به استقبال شمشیرها و نیزه ها می رفتند و از هم سبقت می گرفتند.
( بحارالانوار؛ ج۴۴؛ ص۲۹۸)
نکته سوم: عدم ارتباط با اسرار عاشورا؛ احتمال جا ماندن از یاری امام زمان:
- عبیدالله بن حرّ جُعفی عجلی فردی بود که از ترس مواجه شدن با امام حسین از کوفه فرار کرد. در نزدیکی کربلا حضرت یک بار پیک خود را سراغش فرستادند تا دعوتش کنند به یاری خود و او امتناع کرد، بار دوم خودشان به خیمه او تشریف بردند و فرمودند:” ای مرد! تو در گذشته خطاهای بسیاری کردی که خداوند به واسطه آن عقابت خواهد کرد.آیا نمی خواهی به سوی او برگردی و مرا یاری کنی تا جدم رسول الله صلی الله علیه و آله تو را شفاعت کند؟ او از این فرصت روی برگرداند و گفت:” نفس من به مرگ راضی نیست. این اسب من را ببرید که خیلی به دردتان می خورد!!” حضرت فرمود من نه به خودت نیازی دارم نه به اسبت! بعد از واقعه کربلا عبیدالله بن حر جعفی خیلی حسرت میخورد. ابتدا در قیام مختار شرکت کرد. اما پس از مدتی با مصعب بن زبیر علیه مختار همدست شد. پس از مختار، مصعب از عبیدالله جعفی نگران شد و او را زندانی کرد. با وساطت عده ای آزاد شد و با۳۰۰ نفر نیرو علیه مصعب قیام کرد. افرادش در مقابل مصعب تاب نیاورده فرار کردند. نهایتا عبیدالله از ترس اسارت در سال ۶۸ هجری قمری خود را در فرات انداخت و غرق شد. این است سزای کسی که به خاطر بی اطلاعی از اسرار عاشورا امامش را تنها می گذارد.
( دارالعلم للملایین، فخرالدین زرکلی، ج۴، ص ۱۹۲)
حجت الاسلام : مهدوی ارفع
پایان جرعه اول