حضرت عباس، «عباس علیه السلام »
دستهای شفا، نسخهای از نقشه جهان را میگستراند روبروی دردهای انسان.
اقیانوسها همچون آوازهای آبی، حضورِ تو را به جشن مینشینند.
آبهای پراکنده، مدح جسته و گریخته تواند و ارثیه آنها همه روشنی است از نام تو.
سفینههایی از نور را ببین، قطارهایی از غزل؛ غزلهایی که با قوافیِ زلال ردیف شدهاند.
این چنین است که سر انگشتان بارانزایِ شعر و شعور از نازکای خیال، دسته دسته کرامت میآورند.
بنگر که «ایثار» و «وفا» و «غیرت» به لباسهای روشن ایمان افزوده شدند و «فتوّت» و «رشادت» و «ادب»، کنار کتابهای در خور انسان چیده شدند. چه زیبا و شاعرانه، برگهای طنّاز مسرّت، دور تا دور ستونِ دلیری پیچیدهاند و باید از هماکنون دنیا را به وسعت نظر خاک عادت داد.
از هم اینک باید با خوشخوییِ آبها خو گرفت.
شب چه دارد اگر زیر آفتاب نگاه تو بیتوته نکند؟!
روز چه میارزد اگر برای جوانمردیات برنخیزد؟!
آمدنت جلسه معارفه تمام پاکیها به تمام دنیاست.
از بیلیاقتی است کسی اگر گامی برندارد به سوی تو.
پس رفتگیِ زمانه است که نامت عادی بُرده میشود.
یا قمر بنی هاشم! واژهای که از لبان مقدس تو خارج شود، دیگر عطشناک نیست. لحظهای که آرامش تو در آن وارد شود، دیگر خطرناک نیست.
دریاها، شطهایی که نام تو را زمزمه نکردهاند، از مقوله پاکی بیرون رفتهاند.
تنها قلم هایی که دستهایت را ستودند و سرودند، در قیام روسپیدند.
یا اباالفضل العباس علیه السلام ! این دنیا که من میشناسم، یقین که تو را نشناخته.
سلسله جبال اندک زمین، چه ناتمام، عطش تو را به روایت کشیده است و به حکایت نشسته است چه بیهوده، مهربانی تو را، هزار و یک شبِ یلدای زمان!
لبهای ولایت تو را شناخت که بر اوایلِ دستانت بوسه زد.
و ما همچنان از دریای عطوفت تو آب بر میداریم؛ با تمام محدودیتمان.
مقیم آبیِ احساس، عباس(علیه السلام)
مقامِ گُلچراغ یاس، عباس(علیه السلام)
بگو با ذرّههای تشنه جان
به عشق حضرت عباس، «عباس علیه السلام »!»