دلنوشته ای به مناسبت شهادت شهید محسن حججی
آسمان فرصت پرواز بلند است ولی
قصد این است چه اندازه کبوتر باشی
در پیچ و خم عشق همیشه سفری هست
تا نام حسین است به سربند سری هست
آرامش را این بار در نگاه تو معنا کردم … نمی شناختمت … از آن سلبریتی های پرخبر نبودی که چند هزار دنبال کننده داشته باشی ، یا از آن روشنفکرانی که مدام در فکر اعلام نگرانی های ریز و درشتشان زیر هشتک هستند.
اما یک بار دیدن عکست ، خوب به من شناساندت … به خیالم تا آخر عمر معنای آرامش را برای من روشن کردی . ولی این آرامش چشمانت به گمانم تا مدت ها روی سر بالا کردن را از من بگیرد… که ای کاش بگیرد… کاش رویی نداشته باشم تا سرم را بالا بگیرم و دوباره چشم در چشمانت بدوزم… امان از آن زمان که در کنار آن شمر ذی الجوشن نگاهت را از دوربین گرفتی … هر بار که نگاهم به دوربینی بیفتد یاد آن نگاه تو می افتم ، که برایم معنای عزت را بعد از هفته ای ذلت روشن کرد. آهای آقا محسن حججی چه کردی با ما ، سلبریتی های عزیزمان تازه داشتند نگرانی هایشان را یاد آوری می کردند.
تازه ما داشتیم می فهمیدیم که اتفاقات سوریه و لبنان دخلی به ما ندارد، ما باید به فکر احداث چند ورزشگاه آبرومند باشیم . اصلا گفتیم دیگر داستان مدافعین حرم و سوریه و لبنان و افغانستان تمام شد و این روزها نگرانیمان دعوت شدن بازیکنان با غیرتمان به تیم ملی بود. آخر نیازی به حضور مدافعین حرم و دفاع نیست .صدای مرا می شنوی برادر ؟ این پایین … در پست ترین حالت ممکن صدای مرا و افکارم را می شنوی ؟ چرا بیدارمان می کنی ؟ از جانمان چه می خواهی ؟ چرا جانمان را به لبمان می رسانی ؟ تو که پولت را گرفته ای … راستی بگو چند گرفتی رفتی ؟ بگو چند گرفتی که فرزند دو ساله و همسر جوان و خانواده ات را برای دفاع از حرم به این سادگی ها ترک کردی و رفتی … چه کردی با ما بی غیرت ها … چه کردی آقا محسن …
چگونه آرامش چشمانت را هضم کنم ؟چگونه عمری با آرامش چشمانت را بردوش بکشم … آخر مگر می شود لحظه ای قبل از اربا اربا شدن آنقدر آرام بود… آقا محسن با آنکه تا چند روز پیش کسی نمی شناختت ، حالا دیگر همه خوب می شناسنت … همان سلبریتی های همیشه نگران هشتگ به دست ، همان روشنفکرانی که خیلی راحت به نظام جمهوری اسلامی و خون شهدا پشت پا می زنند. حالا دیگر همه تورا دوست دارند امروز عکس تو را در صفحات اجتماعیشان منتشر می کنند و بارها اظهار تاسف می کنند و از حق و باطل می گویند ، بارها از سینه سپر کردنت متشکرند. فراموش کردند تو همان تند روی دیروزی … تمام دردهایمان بماند برای بعد ، فقط یک سوال دارم … فردا که طفل کوچکتر از رقیه جانش بزرگ شد ، وقتی درد یتیمی را فهمید … چه جوابی داریم برای او؟ اگر از ما پرسید بعد از پدرم چه کردید ؟ اگر گفت ما سهممان را دادیم برای انقلاب، شما چه کردید؟ چه جوابی داریم بدهیم؟
دلنوشته ای ازمحدثه اصغری به مناسبت شهادت شهید محسن حججی