دلنوشته سلام بر کربلا
سلام بر کربلا ، سلام بر زینب کبری، سلام بر دختر سه ساله ات یا حسین
سلام برآسمان و زمین غرق در خون دشت کربلا
سلام بر خارهایی که شرمسارانه،چون تویی یاس سه ساله ی حسینی راخراشیدند.
سلام بر آسمان نظاره گر آشفتگی ات آن هنگام که پدر نبود تا تسکینی بر قلبت و
سقفی بر خانه ات باشد تا آسمان دلت نبارد.
رقیه جان از عمه ات زینب که سلام خدا بر او باد، صبرو استقامت را آموختی تا به بلوغ رسیدی…
آنقدر بزرگ شدی تا مرگ را از جنس شهادت در آغوش گرفتی.شهادتی از جنس مظلومیت،شهادت به حق و حقیقت
با اشکهایت شهادت دادی از جنس دلتنگی و عشق به پدر،شهادت دادی با صدایت که جز لطافت نسیم بر روح آدمیزاد نبود؛
اما وای برآنانکه انسانیت را قربانی صفات شیطانی کردند تا محروم شوند از بیداری روان
وای بر آنانکه در این زمانه اند و زمان را بهانه میگیرند تا درد تورا به فراموشی بسپارند.
رقیه جان کاش میدانستند که کوه استقامت زینبی را در هر برهه از زمان میتوان پیمود اگر راه،راست باشد و انسانیت پیش از شعار اسلام داری در خود حل کنند.
رقیه جان،ای نماد معصومیت و مظلومیت از جنس کودکانه،تو همچنان زنده ای
هنوز و تا ابد برکات وجودت،بر سر سفره ی شیعیان هست و خواهد بود
مگر میشود یادی از چون تویی عاشق را در محرم و سفر نکرد ؟
اصلا مگر میشود برکات وجودت را تنها بر سر سفره ی شیعیان دید؟
نه،بلکه شعاع رحمتت تمام جهان را فرا گرفته
چه شیعه،چه یهود و نصارا،تورا حلال مشکلات دانسته و میدانند.
رقیه جان شنیده ام حرمت را ایرانیان غرق در عروسک کرده اند تا بر همگان نشان دهند رقیه ی کربلای حسین (علیه السلام) سه ساله ای بود به لطافت و زیبایی عروسک های رنگارنگ.
آری،انگار زائرانت را این عروسک ها به چالش می کشانند تا همزاد پنداری کنند.
چه الگویی بهتراز تو برای کودکان شهدا که دلتنگند و اشک امانشان نمی دهد.
میدانم که فرشته وار بالای سرشان هستی و نگاهت گرمای قلبشان را تضمین می کند.
ای سه ساله ی شیرین زبان پدر،چگونه در آن خستگی وانفسای جسم و روح،قدم از قدم بر میداشتی در کنار عمه ات که زمین و زمان نلرزد؛چگونه نگاهت را به چشمان پدر دوختی وقتی سر از تن جدا دیدی،در آغوش گرفتی و اما دستان نوازشگر پدر را حس نکردی؟…
نه، نگو از آن لحظه …نه،نگو از لرزه ای بر تنت افتاد،فشاری که بر قلبت وارد و صدایی که در گلو حبس شد.
نگوکه چگونه زینب،عمه ات آشفته شد.
مرا طاقت این مصیبت نیست،حتی برای لحظه ای
رقیه جان و چه صبورانه به پدر لبیک گفتی
صدای گریه کودکان در روز عاشورا یادآور دختر سه ساله ایست که تشنگی و گرسنگی نیاز های حقیرانه ای بودند در قبال روح بزرگش که طلب نگاه و حظور پدر را در سر داشت تا قلبش آرام گیرد.
رقیه جان،ای نماد کودک شهید کربلا،در یمن و قلسطین مظلومیتت زنده است؛کودکان یمنی به جرم شیعه بودن در خون می غلتند و کودکان فلسطینی سنگ در دست برای آزادی قربانی و مجرم شناخته میشوند.
کربلا مکان ذبح نفس بود
کربلا رقیه نامی است
که خرده بود سالش،اما نو نشده جوان شد
وجوان نشده،پیر
رقیه ای که رنگ و روی دنیا را
به روشنی،تیره و قاب زندگی را
در رخ پدر می دید.
الهام رزاقی