راهب و امام حسین(ع)
راهبی مسیحی ، در یکی از شهرهای شام در صومعه ای زندگی می کرد. وقتی جریان کربلا اتفاق افتاد و امام حسین (ع) و فرزندان و یاران فداکارش مظلومانه به شهادت رسیدند، دشمنان خونخوار، سرهای شهدا را از تن جدا نموده و آنها را بر سر نیزه نصب کردند و به طرف شام به راه افتادند تا سرهای مقدس را برای یزید [ملعون] ببرند.
لشکریان یزید، در راه از کنار صومعه ی آن راهب گذشتند. راهب از دور چشمش به سرهای بریده افتاد، نورانیت و عظمت معنوی یکی از سرها، نظرش را جلب کرد. فهمید که این بشر، از مردم عادی نیست، بلکه فردی الهی و بنده خاص و برگزیده خداوند می باشد. به همین دلیل سراسیمه از صومعه بیرون آمد و به طرف لشکر رفت و پرسید: رئیس این لشکر کیست؟
راهب گفت: تمام دارایی من دوازده هزار درهم است، آن را به شما می دهم، به شرط آنکه این سر یک شب مهمان من باشد.آنها قبول کردند.
پول را داد و سر مقدس سیدالشهداء(ع) را گرفت و برد و آن را با گلاب شستشو داد و در همان حال آن را می بوسید و گریه می کرد و می گفت: “ای آقا ،آقای من! می دانم که تو بزرگی ، تو مظلومی ، این چه جنایتی بود که آنها مرتکب شدند؟!…)
راهب آن شب با آن سر بریده و مقدس راز و نیاز کرد. کسی نمی داند بین آن دو چه صحبتهایی رد و بدل شد، فقط همین که روز بعد به برکت آن سر مقدس، اسلام آورد و در زمره ی نیکوکاران قرار گرفت.
معارفی از قرآن، شهید آیت الله دستغیب