روسری های بی شعور
12 تیر 1394
خاله م (که یک خانم مانتویی مجرد است) اومده بود مهمانی منزل ما. موقع خداحافظی که روسریش رو سرش کرد، تقریبا موهاش رو پوشوند به جز یه خورده موهای جلوی سرش که بیرون موند.
بهش گفتم : قربونت برم تو که این همه رو پوشوندی، این یه ذره رو هم بپوشون دیگه!
بنده خدا خندید و گفت: امان از این روسری های بیشعور! هی میروند عقب! بعدش یک حرفی زد که جالب بود: ای کاش من هم یک شوهر باغیرت گیرم می اومد که هی بهم بگه خانم روسریت رو درست کن، اصلا بهم بگه باید حتما چادر سرت کنی!
آخه تا الان هر چی خواستگار داشتم همه بی غیرت بودند…!! این را گفت و خندیدیم و خداحافظی کرد و رفت.
کتاب: از یاد رفته .خاطرات امر به معروف و نهی از منکر