زندگی نامه ی نادعلی
22 خرداد 1394
وارد حسینیه شهدا شدیم که 2 شهید آنجا دفن بودند. شهید حامدی و شهید خدابنده. جلوی در ایستادیم و فاتحه خواندیم. آرام دستم را گرفت. من تعجبم دو چندان شد که چرا اینجا آمدیم. گفت:
_ ناراحت نشو، ما همه باید بیاییم اینجا، ولی خوب من کمی زودتر.
دلم شکست و ناراحت شدم. چرا اولین بار که با هم بیرون آمدیم، اینجا آمدیم و چرا اینطور صحبت میکند؟
به خودم دلداری دادم اینجا مزار شهیدان است و برای همت طلبیدن از روح بزرگ آنان و پیمان بستن مجدد با آنها لازم بود بیایی. با این حرفها خودم را قانع کردم. کنار قبر شهید خدابنده نشستیم و فاتحه خواندیم. نادعلی باز اشاره کرد و گفت:
_ چند سال دیگر خانه من اینجاست. باید بیایی اینجا. من اینجا هستم.
کتاب زندگی در نامه (مجموعه عشق و آتش۱۸)، خاطرات همسر سردار شهید نادعلی رضایی