زیارت جابر بن عبدالله انصاری در اربعین
عطیه عوفی نقل می کند با جابر بن عبدالله انصاری که نابینا شده بود، به قصد زیارت قبر امام حسین (علیه السلام) خارج شدیم.
چون به کربلا رسیدیم، روز بیستم ماه صفر بود.
جابر نزدیک فرات رفت، غسل کرد و خود را معطر کرد و به سمت قبر امام حسین (علیه السلام) روانه شد و قدمی برنمی داشت مگر با ذکر خدا.
چون به کنار قبر رسیدیم، جابر به من گفت دست من را روی قبر امام حسین (علیه السلام) بگذار.
همین که دستش به قبر رسید گفت الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر و بیهوش شد و روی قبر افتاد.
من آب به صورتش پاشیدم تا به هوش آمد و گفت یا حسین، یا حسین، یا حسین.
سپس گفت آیا دوست، جواب دوستش را نمی دهد؟
آنگاه گفت حسین جان، چگونه می توانی جواب دهی درحالیکه میان سر و بدنت فرسنگ ها فاصله است.شهادت می دهم که تو پسر خاتم النبیین، سرور مؤمنان، خامس اصحاب کساء و فرزند فاطمه زهرا، سیده زنان هستی.
چرا چنین نباشی درحالیکه از انگشتان رسول خدا تغذیه می شدی و در دامن متقین پرورش یافتی.
آنگاه جابر زیارتی خواند و سپس گفت گواهی می دهم تو به راهی رفتی که برادرت یحیی بن زکریا به آن راه رفت.
سپس جابر به زیارت سایر شهدا پرداخت و بعد گفت قسم به آن کسی که محمد را به پیامبری برانگیخت، با شما در کاری که انجام دادید شریکیم.
من به او گفتم جابر، ما چگونه با آنها شریک هستیم درحالیکه از کوهی بالا نرفتیم و به هیچ وادی فرود نیامدیم و شمشیری نزده ایم،
درحالیکه این جماعت میان سر و بدنشان جدایی افتاده و همسرانشان بیوه شدند و فرزندانشان یتیم گردیدند.
جابر گفت از حبیبم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که فرمود کسی که قومی را دوست بدارد با آنها محشور می شود و هر که عمل قومی را دوست بدارد در اجر با آنها شریک است.
قسم به آنکه محمد را به پیامبری مبعوث گردانید، نیت من و یارانم بر آن چیزی است که امام حسین (علیه السلام) و اصحابش انجام دادند.
منابع:
1. بحارالانوار، جلد 65، صفحه 130
2. بشارة المصطفی، صفحه 125
3. نفس المهموم، صفحه 493