رسیدگی به یتیمان و نیازمندان
فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلَا تَقْهَرْ وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ
ترجمه فارسی:
پس یتیم را هرگز خوار مدار و سائل و نیازمند را مران
ترجمه انگلیسی:
Therefore, as for the orphan, do not oppress him
And as for him who asks, do not chide him
ترجمه فرانسوی:
Quant à l’orphelin, donc, ne le maltraite pas
Quant au demandeur, ne le repousse pas
سوره : الضحى آیه : 10- 9
آثار رحمت خدا
نوشـــتم این بــار بهـــار،
که گُـــل کنی در مـــَن،
دستـــ هایـــم دارند شکوفـــه می دهــند…
❀فَانظُرْ إِلَیََّ ءَاثَـَرِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِ الاْ رْضَ بَعْدَ مَوْتِهَآ إِنَّ ذَ َلِکَ لَمُحْیِ الْمَوْتَیَ وَ هُوَ عَلَیَ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ؛(روم،50)
پس به آثار رحمت خدا بنگر که چگونه زمین را پس از مرگش زنده می گرداند. در حقیقت، هم اوست که قطعاً زنده کنندة مردگان است و اوست که بر هر چیزی تواناست…..
شهدا شرمنده ایم...
راستی…
آن پیرزن تنهایی که توی کوچه ی ما همیشه ی خدا از لای در خانه شان چشم به راه پسرش بود..
به رحمت خدا رفت…
خداوند دوستدار او است
پيامبر اکرم (صلی الله عليه و آله) :
حَسَنٌ مِنّي وأنَا مِنهُ، أحَبَّ اللَّهُ مَن أحَبَّهُ.
حسن از من است و من از اويم؛ هر كه دوستش بدارد، خداوند دوستدار او است.
بحارالأنوار(ط-بیروت) ج 43 ، ص 306
آیا ما هم دوستش داریم؟
شب نیمه شعبان بود. درقطار مترو باز شد. روصندلی که نشستم .دختر خانوم کناریم انگار آشنا بود. با یه لبخند سلام کردم. شالش انقدر کوتاه بود که موهاش از جلو وعقب نمایان شده بود. نگاهم را برگرداندم تا با خودم فکر کنم چه طور شروع کنم…؟
نگاهش کردم و گفتم: موهاتون از پشت بیرونه!! یه دست کشید به موهای پشت سرش و گفت: اشکال نداره! گفتم: برا خدا هم اشکال نداره؟! گفت : برا خدا هم اشکال نداره… باز سرم را چرخاندم و خیره شدم به روبه روم. یه لحظه نمیدونم چی شد؛ گفتم: خدا خیلی ما رو دوست داره کاش ما هم با رفتارمون بهش بگیم دوستش داریم. گفت: خدا منو دوست نداره. گفتم: دوست نداشت ما رو به حال خودمون رها میکرد. اون وقت شرایطمون خیلی بد میشد! خیلی… گفت: بستگی داره که نسبت به چی بسنجی! اوضاع ما از خیلی ها بدتر است. فهمیدم منظورش پوله . با یه لبخند نگاهش کردم و گفتم: همه چی که پول نیست…
دیگه باید از مترو میومدم بیرون. برا همین باز تبسم کردم گفتم: خوشحال شدم ازدیدنتون و دختر خانوم هم گفت: همچنین. وقتی از مترو اومدم بیرون با خودم گفتم: خدا خیلی ما رو دوست داره. کاش ما هم با رفتارمون بهش بگیم دوستش داریم.
وبا خودم فکر میکردم خود من کجای زندگیم با رفتارم گفتم خدا دوستت دارم… ؟
کتاب: از یاد رفته .خاطرات امر به معروف و نهی از منکر
چرا بعضی ها از گفتن ابا می كنند؟
چرا بعضی ها از گفتن ابا می كنند؟ يک عده بر اثر ضعف نفس از گفتن ابا می كنند، يک عده هم خيال می كنند كه گفتن فايده ای ندارد؛ بايد با دست جلو بروند! نه، زبان از دست خيلی مهمتر است.
1370/08/15 مقام معظم رهبری - بيانات در ديدار دانش آموزان و دانشجويان
غیبت دست جمعی در جمع فامیلی
یه روز در جمع فامیلی نشسته بودیم،یکی از بستگان متدین!! که حدود 30 سال از من بزرگتر بود شروع کرد تقلید یکی از آشناها رو درآورد! همه می خندیدن! دیدم همه از من بزرگترن! هرچی فکر کردم چطور میتونم چیزی بگم به کسانی که از من حداقل 30 سال بزرگترن به هیچ نتیجه ای نرسیدم! برای همین اخم کردم و سرم رو انداختم پایین، چند لحظه همه بهم خیره شدن…! بعد که دیدم وضع ادامه داره از تو جمع با حالت عصبانی بلند شدم و داشتم میرفتم بیرون که یکی گفت:چی شد؟! یه هو عصبانی شدی!؟
یه کم مکث کردم و گفتم: حرمت مومن از کعبه بیشتره! چیکار دارید میکنید!؟ دوست دارید الآن چند نفر دور هم جمع بشن و تقلید مارو در بیارن و بهمون بخندن!؟ اگه دوست دارید ادامه بدید… یادتون باشه همون خدایی که شاهده خودش حاکمه…
همه ساکت شدند و به فکر فرو رفتند بعد از چند دقیقه سکوت اومدند و ازم تشکر کردند و گفتن ای کاش زودتر متوجهمون می کردی! حتی یکیشون اومد صورتمو بوسید و ازم تشکر کرد!
کتاب: از یاد رفته .خاطرات امر به معروف و نهی از منکر
غبطه
گروهى هستند كه نه پيامبرند و نه شهيد ولى مردم به مقامى كه خداوند به خاطر امر به معروف و نهى از منكر به آنان عطا فرموده غبطه مى خورند.
رسول خدا صلی الله عليه و آله و سلم
مستدرک الوسائل، ج 12، ص 128
طلسم نگفتن
در ذهنش با خودش دیالوگ داشت: این همه بی حجاب و چشم چران!
- اگر به همه بخوای بگی که نمی شه!
- به همه شون نمی خواد بگی. اقلا به یکی بگو - فقط همین یکی ها!
- باشه! فقط همین یکی. با خودش فکر می کرد که خیلی وقت است با این که نماز می خواند، نهی از منکر نمی کند!
اعصابش خرد بود. آنقدر نگفته بود که هراس داشت از گفتن.
پیش خودش گفت علی الله! تا سرش را بالا گرفت، روبروی سینما بهمن میدان انقلاب، دو خانوم بی حجاب در حال خرامیدن و قاه قاه خندیدن بودند.
با خودش گفت: فقط همین یه بار!
از کنارشان رد شد و با صدایی نه بلند و نه کوتاه، اما کمی لرزان، گفت: خانوم ها! حجابتون خوب نیست. درست کنید! و رد شد…
پشت سرش شنید که یکی شان گفت: به تو چه پر رو!! بی اختیار ایستاد.از ذهنش گذشت که این بدبخت جاهل است.
برگشت. جلویش ایستاده بودند. صاف ایستاد و سرش را پایین انداخت. طوری که مشخص بود نمی خواهد نگاهشان کند. با لحنی که کمی محکم بود و کمی دلسوزانه و البته محترمانه گفت: اتفاقا به من ربط داره. من درباره ی یه مسئله ی اجتماعی با شما صحبت کردم. نه یه مسئله ی شخصی!
درسته!؟ یکی شان که ظاهرا همانی بود که« به توچه » را گفته بود گفت: و دست برد زیر شالش و کمی جلویش کشید.
پسر نا خواسته تشکر کرد و راهش را کشید و رفت به سمت دانشگاه. خدا خواسته بود؛ و با همین یک نهی از منکر، طلسم نگفتن هایش شکسته شده بود…
کتاب: از یاد رفته .خاطرات امر به معروف و نهی از منکر
حالا شما اگه امروز دستت كثيفه بشورش
بعضی ها ميگن حالا ما گفتيم و گوش كرد از كجا معلوم كه فردا دوباره گناه رو تكرار نكنه ؛ حالا شما اگه امروز دستت كثيفه بشورش، تا فردا شايد آب گير بياری شايد هم نه.
حجت السلام والمسلمين استاد قرائتی
واقعا نمی دونست!
از خونه که اومدم بیرون حواسم بود که اگه یه خانوم بی حجاب تابلو دیدم تذکر بدم که البته الحمدلله تا مترو کسی رو ندیدم. سوار مترو که شدم چشمم افتاد به یه دختر خانم حدودا 24.25 ساله که شال سرش بود و گوش هاش رو هم بیرون از شالش گذاشته بود. آرایش ملایمی داشت و به نظر نمی رسید از اون دخترای خیلی جلف باشه. بیشتر از همه آستین مانتوش که تا بالای آرنجش بود توجهم رو جلب کرد و رو مخم بود. با فاصله ی یک نفر کنار هم ایستاده بودیم و من مردد بودم که تو مترو اون هم توی این جمعیت، بهش چیزی بگم یا نه؛ که خلاصه رسیدیم به ایستگاه امام خمینی رحمت الله علیه و مترو خلوت تر شد و کنار هم نشستیم. به محض نشستن بهش آروم گفتم که : خانمی! آستینتون خیلی کوتاهه. نفهمید چی می گم. دو باره در حالی که دستم رو رو دستش گذاشته بودم جمله ام رو تکرار کردم. یه کم براش جای تعجب بود که واقعا چرا آستینش مورد داره!؟ با لبخند گفت: چرا؟! چون احساس کردم دختر پاکیه و واقعا نسبت به این مسئله جهل داره، براش کمی توضیح دادم که: اگه مردی دست شما رو ببینه و خدایی نکرده خوشش بیاد براتون گناه کبیره می نویسند و…
لبخندی زد و فکر کنم نگفت.
از این که وظیفه ام رو انجام داده بودم خیلی خوشحال بودم. سرگرم کار خودم شدم که دیدم داره از فروشنده ی مترو ساق دست می خره و گفت: این به احترام شما!
کتاب: از یاد رفته .خاطرات امر به معروف و نهی از منکر
از جار و جنجال نترسيد
شما بايد دل بسوزانيد، از جار و جنجال و هو كردن نترسيد چراكه متاسفانه برخی ها با جنجال و هو كردن می خواهند جلوی امر به معروف و نهی از منكر را بگيرند.
حضرت آيت الله مكارم شيرازی
گردنبند طلا
تو مینی بوس ایستاده بودم که یه آقای هیکل درشتی سوار مینی بوس شد . یه گردنبند طلا هم گردنش انداخته بود که کاملا روی تی شرت اومده بود و معلوم بود .
داشتم فکر می کردم که چه جوری بهش بگم . خیلی سخت بود ، بار اولم بود که به چنین موضوعی می خواستم تذکر بدم. گفتم نباید از دستش بدم. بالاخره تجربه ای میشه برای دفعه های بعد. چند بار چشم تو چشم شدیم . بهم گفت اون عقب جا هست برو بشین . گفتم نه همین جا خوبه. یه تیکه دستمال کاغذی به صورتش چسبیده بود . با اشاره بهش گفتم که برش داره.
این ها همه مقدمه شد برای حرف اصلی . گفتم بذار از طریق علمی وارد بشم نه شرعی!(البته حواسم بود که یه گوشه کنایه ای به دین هم بزنم.)
رفتم کنارش و گفتم داداش می دونستی طلا برای مرد ضرر داره ؟ سریع و محکم گفت : نه! گفتم : دلیل اینکه برای مرد حرامه همینه . اگه ضرر نداشت که حرام نمی شد. طبق اون چیزی که تا حالا کشف کردند ، طلا، هم توی جریان خون آقایون تاثیر منفی داره، هم توی احساسات و عواطفشون . گفت : یعنی چی؟!
گفتم : ببین! عواطف و احساسات زن و مرد با هم فرق می کنه . درسته ؟ گفت : آره. گفتم : خب . این طلا برای احساسات مرد ضرر داره و به روحیات زنانه نزدیک می کنه . برا همین برای زن اشکال نداره ولی برای مرد حرومه . گفت : نقره چی؟! گفتم : نه . نقره و پلاتین برای مرد هیچ اشکالی نداره . نقره گردنت بنداز .
بعدش هم با هم رفیق شدیم و درباره چیزهای دیگه بحث کردیم . البته اصلا انتظار نداشتم که همون موقع گردندبندش رو در بیاره، ولی به هر حال این حرف ها خیلی روش تاثیر گذاشته بود و گردنبندش رو زیر تی شرتش داده بود و دیگه معلوم نبود…
کتاب: از یاد رفته .خاطرات امر به معروف و نهی از منکر
امر به معروف یک شهید
معصومه دوست بسیار خوب و ساده ی من که در مدرسه و کلاس هم بودیم نسبت به حجاب خود تقیدی نداشت. بارها و بارها با او صحبت کردم که چادر بپوشد اما گوش نمی داد. فصل امتحانات بود. ناگهان معصومه را دیدم که با رنگ پریده و صدای لرزان وارد مدرسه شد…
از او سوال کردم چه اتفاقی افتاده؟
گفت: الآن که از میدان شهدا به سمت مدرسه می آمدم تشییع جنازه ی یک شهید بود. من هم چند قدمی خواستم در تشییع جنازه ی شهید شرکت کنم.
ادامه مطلب
صفحات: 1· 2
تاثير امر و نهی زبانی
تعجب نكنيد من به شما عرض می كنم كه تاثير امر و نهی زبانی اگر انجام بگيرد از تاثير مشت پولادين حكومت ها بيشتر است. من چند سال است كه گفته ام امر به معروف و نهی از منكر.
1377/02/22 مقام معظم رهبری- بيانات در دانشگاه تهران