نامه شصت وپنج
ترجمه:
نامهاى از آن حضرت ( ع ) نيز به معاويه
اما بعد ، وقت آن رسيده كه ديده بصيرت بگشايى و از آنچه عيان است ، منتفع شوى . اما تو به همان راهى كه گذشتگانت مى رفتند ، قدم نهادى و دعويهاى باطل كردى . مشتى دروغ برساختهاى و در اذهان عوام انداختهاى . مقامى به خود بستى كه از شأن تو بس برتر است و چيزى را كه براى ديگران اندوخته شده بود ، بربودى . به جهت فرار از حق ، بيعتى را كه از گوشت و خونت بر تو لازمتر است ، انكار كردى و آنچه را كه هنوز گوش تو از آن پر و سينهات از آن انباشته است ، ناشنيده انگاشتى .
نامه شصت وچهار
ترجمه:
نامهاى از آن حضرت ( ع ) در پاسخ به معاويه
اما بعد . چنانكه گفتى ما و شما ، پيش از اسلام دوست بوديم و با هم بوديم و ديروز [ اسلام ] ميان ما و شما جدايى افكند ، كه ما ايمان آورديم و شما كافر مانديد .
امروز هم ما استوار ايستاده ايم و شما به فتنه گراييده ايد و اسير هوا شده ايد . هيچيك از مسلمانان قوم شما ، جز به اكراه ، اسلام نياوردند ، آن هم پس از آنكه سران عرب به رسول الله ( صلى الله عليه و آله ) گرويده بودند . گفتى كه طلحه و زبير را من كشته ام و عايشه را آواره و رسوا ساخته ام و ميان بصره و كوفه فرود آمده ام ، اين كارى است كه تو از آن بركنار بودى . پس تو را چه زيان رسيد كه بايد از تو پوزش خواست .
نامه شصت وسه
ترجمه:
نامهاى از آن حضرت ( ع ) به ابو موسى اشعرى كه عامل او در كوفه بود . به امام خبر رسيد كه بدان هنگام كه مردم را به جنگ با اصحاب جمل فرا مىخوانده ، ابوموسى ، كوفيان را از رفتن به جنگ باز مىداشته و به نشستن در خانه ترغيب مى كرده است .
از بنده خدا ، امير المؤمنين به عبد الله بن قيس . اما بعد ، از تو به من سخنى رسيده كه هم به سود توست و هم بر زيان تو . چون فرستاده من ، با پيام من نزد تو آيد ، دامن بر ميان زن و بند كمر استوار نماى و از سوراخت بيرون آى و ، كسانى را كه با تو هستند ، فراخوان . اگر ديدى كه بايد از من اطاعت كنى ، به نزد من آى و اگر در ترديد بودى از آن مقام كه تو را داده ام كناره گير .
نامه شصت ودو
ترجمه:
نامهاى از آن حضرت ( ع ) به مردم مصر . « اين نامه را با مالك اشتر هنگامى كه او را حكومت مصر داده بود فرستاد . »
اما بعد . خداوند سبحان محمد ( صلى الله عليه و آله ) را فرستاد تا مردم جهان را بيم دهد و گواه بر پيامبران باشد . چون رسول الله ( ص ) درگذشت ، مسلمانان در امر خلافت به نزاع پرداختند . به خدا سوگند ، هرگز در خاطرم نمىگذشت كه عرب پس از رحلت محمد ( صلى الله عليه و آله ) خلافت را از اهل بيت او به ديگرى واگذارد ، يا مرا پس از او از جانشينيش باز دارد و مرا به رنج نيفكند جز شتافتن مردم به سوى فلان و بيعت كردن با او . من چندى از بيعت دست باز داشتم ، تا آنكه ديدم گروهى از مردم از اسلام بر مىگردند و مىخواهند دين محمد ( ص ) را از بن بر افكنند . ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را يارى ندهم در دين رخنهاى يا ويرانيى خواهم ديد كه براى من مصيبت بارتر از فوت شدن حكومت كردن بر شما بود . آن هم حكومتى كه اندك روزهايى بيش نپايد و چون سراب زايل گردد ، يا همانند ابرهايى كه هنوز به هم نپيوسته پراكنده شوند . درگير و دار آن حوادث از جاى برخاستم تا باطل نيست و نابود شد و دين بر جاى خود آرام گرفت و استوارى يافت .
نامه شصت و يک
و من كتاب له ع إلى كميل بن زياد النخعي و هو عامله على هيت ينكر عليه تركه دفع من يجتاز به من جيش العدو طالبا الغارة
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ تَضْيِيعَ اَلْمَرْءِ مَا وُلِّيَ وَ تَكَلُّفَهُ مَا كُفِيَ لَعَجْزٌ حَاضِرٌ وَ رَأْيٌ مُتَبَّرٌ وَ إِنَّ تَعَاطِيَكَ اَلْغَارَةَ عَلَى أَهْلِ قِرْقِيسِيَا وَ تَعْطِيلَكَ مَسَالِحَكَ اَلَّتِي وَلَّيْنَاكَ لَيْسَ بِهَا مَنْ يَمْنَعُهَا وَ لاَ يَرُدُّ اَلْجَيْشَ عَنْهَا لَرَأْيٌ شَعَاعٌ فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ اَلْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِكَ عَلَى أَوْلِيَائِكَ غَيْرَ شَدِيدِ اَلْمَنْكِبِ وَ لاَ مَهِيبِ اَلْجَانِبِ وَ لاَ سَادٍّ ثُغْرَةً وَ لاَ كَاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوْكَةً وَ لاَ مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ وَ لاَ مُجْزٍ عَنْ أَمِيرِهِ
ترجمه:
نامهاى از آن حضرت ( ع ) به كميل بن زياد نخعى كه عامل او بر هيت بود . او را به سبب منع نكردن لشكر دشمن كه از سرزمين او گذشته و به غارت مسلمانان رفته ، سرزنش مى كند.
اما بعد . كسى كه كارى را كه بر عهده او گذاشتهاند تباه سازد و به كارى كه انجام دادنش بر عهده ديگران است ، بپردازد ، ناتوان مردى است با انديشهاى ناقص . تاخت و تاز كردنت بر قرقيسيا و رها كردن مرزهايى كه تو را به حفظ آنها فرمان دادهايم ، به گونهاى كه كس آنها را پاس ندارد و لشكر دشمن را از آن منع نكند ، نشان نارسايى انديشه توست . توبه مثابه پلى شدهاى كه هر كس از دشمنانت بخواهد بر دوستانت تاخت آورد ، از آن پل مىگذرد . چگونه است كه تو را توان هيچ كارى نيست و كس را از مهابت تو بيمى به دل نيست . مرزى را نتوانى بست و بر شوكت دشمن شكست نتوانى آورد . نه نياز مردم شهر را بر مىآورى و نه فرمانده خود را خشنود توانى ساخت . والسلام
نامه شصت
ترجمه:
نامهاى از آن حضرت ( ع ) به عاملانى كه لشكر از سرزمينهايشان مىگذرد
از بنده خدا ، على امير المؤمنين ، به گرد آورندگان خراج و عمال بلاد كه لشكر از سرزمينشان مىگذرد . اما بعد . من لشكرى را گسيل داشتم كه اگر خدا خواهد بر شما خواهد گذشت و آنچه را كه خداوند واجب گردانيده است به آنان سفارش كردهام ، كه به كس آزار نرسانند و گزند خويش از ديگران باز دارند . من ، در نزد شما ، به سبب بيعتى كه ميان ماست ، بيزارم از آسيبى كه سپاهيان به مردم رسانند . مگر آنكه ، يكى از آنها گرسنه مانده و براى سير كردن خود ، جز آن راهى نداشته باشد . پس كسى را كه دست به ستم مىگشايد در برابر ستمش كيفر دهيد . در عين حال ، سفيهانتان را از زيان رسانيدن و تعرض به آنها منع كنيد . من خود در ميان لشكرم . شكايتهاى خود به من رسانيد . و آن سختيها كه از ايشان به شما رسد و توان دفع آن را جز به خدا ، يا به من نداريد ، با من در ميان نهيد ، تا به يارى خدا آن را دگرگون سازم و اصلاح كنم . ان شاء اللّه
نامه پنجاه وهشت
ترجمه:
از نامه آن حضرت ( ع ) به مردم شهرها نوشته و در آن از آنچه ميان او و سپاه صفين گذشته است حكايت مىكند .
ابتداى كار ما چنين بود كه با شاميان روبرو شديم . به ظاهر خداى ما يكى بود و پيامبرمان يكى بود و دعوت ما به اسلام يكسان بود . نه ما از آنها خواستيم كه بر ايمان خويش به خداوند و گواهى دادنشان به پيامبرش بيفزايند و نه آنها از ما مىخواستند . در همه چيز هم ، عقيده ما يكى بود جز در باب خون عثمان كه ميانمان اختلاف بود . آنها ما را بدان متهم مىكردند و ما از آن مبرّا بوديم . گفتيم بياييد تا بافرو كشتن آتش انتقام و آرام ساختن مردم ، كار را چاره كنيم كه چون لهيب آن بالا گيرد ، چارهاش نتوان نمود . تا كارها به سامان آيد و انتظام يابد و بتوانيم حق را به جايگاهش قرار دهيم . گفتند : نه كه چاره كار را جز جنگ ندانيم . تا سرانجام جنگ در گرفت و قوت كرد و افروخته شد و شعله بر كشيد . چون مرگ دندانهاى خود در ما و ايشان فرو برد و چنگالهاى خود بر تن ما بيفشرد ، در اين حال ، به آنچه دعوتشان كرده بوديم ، گردن نهادند و ما نيز به آنچه دعوتمان كردند ، گردن نهاديم و در پذيرفتن خواستهاشان شتاب ورزيديم ، تا حجت بر آنان آشكار گرديد و راه عذرخواهى بسته آمد . هر كس از آنان كه بر اين سخن اقرار دارد ، خداوندش از هلاك بره اند و هر كه لجاج ورزد و در گمراهى خويش بماند ، پيمان شكنى بيش نيست . خداوند بر دلش پرده افكنده و حوادث ناگوار به گرد سرش چرخ مى زند.
نامه پنجاه وهفت
و من كتاب له ع إلى أهل الكوفة عند مسيره من المدينة إلى البصرة
أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي خَرَجْتُ مِنْ حَيِّي هَذَا إِمَّا ظَالِماً وَ إِمَّا مَظْلُوماً وَ إِمَّا بَاغِياً وَ إِمَّا مَبْغِيّاً عَلَيْهِ وَ إِنِّي أُذَكِّرُ اَللَّهَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي هَذَا لَمَّا نَفَرَ إِلَيَّ فَإِنْ كُنْتُ مُحْسِناً أَعَانَنِي وَ إِنْ كُنْتُ مُسِيئاً اِسْتَعْتَبَنِي.
ترجمه:
نامهاى از آن حضرت ( ع ) به مردم كوفه هنگامى كه از مدينه به بصره مىرفت .
اما بعد . من از موطن قبيله خويش بيرون آمده ام . ستمكارم يا ستمديده ، گردنكشم يا ديگران از فرمانم رخ برتافته اند . خدا را به ياد كسى مى آورم كه اين نامه من به او رسد تا اگر به سوى من آيد ، بنگرد كه اگر سيرتى نيكو داشتم ياريم كند و اگر بدكار بودم از من بخواهد تا به حق بازگردم.
نامه پنجاه وشش
و من وصية له ع وصى بها شريح بن هانئ لما جعله على مقدمته إلى الشام
اِتَّقِ اَللَّهَ فِي كُلِّ صَبَاحٍ وَ مَسَاءٍ وَ خَفْ عَلَى نَفْسِكَ اَلدُّنْيَا اَلْغَرُورَ وَ لاَ تَأْمَنْهَا عَلَى حَالٍ وَ اِعْلَمْ أَنَّكَ إِنْ لَمْ تَرْدَعْ نَفْسَكَ عَنْ كَثِيرٍ مِمَّا تُحِبُّ مَخَافَةَ مَكْرُوهٍ سَمَتْ بِكَ اَلْأَهْوَاءُ إِلَى كَثِيرٍ مِنَ اَلضَّرَرِ فَكُنْ لِنَفْسِكَ مَانِعاً رَادِعاً وَ لِنَزْوَتِكَ عِنْدَ اَلْحَفِيظَةِ وَاقِماً قَامِعاً.
ترجمه:
وصيتى از آن حضرت ( ع ) به شريح بن هانى ، هنگامى او را با مقدمه لشكر خود به شام فرستاد .
در هر صبح و شام از خداى بترس و نفس خود را از دنياى فريبنده برحذر دار . و در هيچ حال امينش مشمار و بدان كه اگر نفس خويش را از بسيارى از آنچه دوست مى دارى ، به سبب آنچه ناخوش مىدارى ، باز ندارى ، هوا و هوس تو را به راههايى مى كشاند كه زيانهاى فراوان در انتظارت خواهد بود . پس همواره زمام نفس خويش فرو گير و راه خطا بر او بربند و چون به خشم آمدى ، مقهورش ساز و سرش را فرو كوب و خردش نماى.
نامه پنجاه وپنج
ترجمه:
نامهاى از آن حضرت ( ع ) به معاويه
اما بعد ، خداى سبحان دنيا را براى آخرت ، كه پس از آن مى آيد ، آفريده است . و مردمش را مىآزمايد تا معلوم شود كدام يك به عمل نيكوترند . ما براى دنيا آفريده نشده ايم و ما را به كوشش در كار دنيا امر نفرموده اند . ما را به دنيا آوردهاند تا بيازمايندمان . خداوند مرا به تو آزموده است و تو را به من . و يكى از ما را حجت آن ديگر قرار داده . پس تو در پى دنيا تاختى و به تأويل قرآن پرداختى و مرا به جنايتى متهم ساختى ، كه دست و زبان من در آن دخالتى نداشته اند . تو و مردم شام اين بهتان را برساختيد . عالم شما جاهلتان را برانگيخت و ايستادگانتان ، نشستگانتان را . پس درباره خود از خداى بترس و زمام خود از دست شيطان به در كن و روى به آخرت نه كه راه آخرت راه ما و راه توست . و بترس كه بزودى تو را حادثه اى رسد كه ريشه ات را بركند و نسلت را براندازد . براى تو سوگند مى خورم ، سوگندى عارى از هر دروغ ، كه اگر دست تقدير مرا و تو را به هم رساند ، همچنان در برابر تو خواهم بود . « تا خداوند ميان ما داورى كند كه او بهترين داوران است.
نامه پنجاه وچهار
ترجمه:
نامهاى از آن حضرت ( ع ) به طلحه و زبير با عمران بن حصين خزاعى . آن را ابو جعفر اسكافى در كتاب مقامات در مناقب امير المؤمنين ( ع ) آورده است .
اما بعد . شما نيك مى دانيد ، هر چند كتمان مىكنيد ، كه من آهنگ مردم نكردم تا آنها آهنگ من كردند . من از آنها بيعت نخواستم تا آنها با من بيعت كردند .
شما دو تن از كسانى بوديد كه به سوى من آمديد و به من دست بيعت داديد . بيعت كردن مردم با من ، بدان سبب نبود كه مرا قدرتى است غالب يا مالى است مهيا .
اگر شما از روى رضا با من بيعت كرده ايد از اين بيعتشكنى باز گرديد و بر فور توبه كنيد و اگر به اكراه بيعت كردهايد ، به سبب تظاهر به طاعت و در دل نهان داشتن معصيت ، راه بازخواست خود را بر من گشاده داشته ايد . به جان خودم سوگند ، كه شما از ديگر مهاجران به تقيه و كتمان سزاوارتر نبوده ايد . نپذيرفتن بيعت من ، پيش از آنكه داخل در بيعت شويد ، براى شما آسانتر بود از بيعتكردن و خارجشدن از آن .
نامه پنجاه وسه
ترجمه:
از فرمان او به مالك اشتر اين فرمان را براى مالك اشتر نخعى نوشت ، هنگامى كه او را امارت مصر و توابع آن داد . در آن هنگام كه كار بر محمد بن ابى بكر آشفته شده بود . اين فرمان درازترين فرمانهاست و از ديگر نامه هاى او محاسن بيشترى در بردارد .
به نام خداوند بخشاينده مهربان اين فرمانى است از بنده خدا ، على امير المؤمنين ، به مالك بن الحارث الاشتر . در پيمانى كه با او مى نهد ، هنگامى كه او را فرمانروايى مصر داد تا خراج آنجا را گرد آورد و با دشمنانش پيكار كند و كار مردمش را به صلاح آورد و شهرهايش را آباد سازد .
او را به ترس از خدا و برگزيدن طاعت او بر ديگر كارها و پيروى از هر چه در كتاب خود بدان فرمان داده ، از واجبات و سنتهايى كه كس به سعادت نرسد مگر به پيروى از آنها ، و به شقاوت نيفتد ، مگر به انكار آنها و ضايع گذاشتن آنها . و بايد كه خداى سبحان را يارى نمايد به دل و دست و زبان خود ، كه خداى جلّ اسمه ، يارى كردن هر كس را كه ياريش كند و عزيز داشتن هر كس را كه عزيزش دارد بر عهده گرفته است . و او را فرمان مىدهد كه زمام نفس خويش در برابر شهوتها به دست گيرد و از سركشيهايش باز دارد ، زيرا نفس همواره به بدى فرمان دهد ، مگر آنكه خداوند رحمت آورد .
نامه پنجاه ودو
ترجمه:
نامهاى از آن حضرت ( ع ) به امراى بلاد در باب اوقات نماز
اما بعد . نماز ظهر را تا زمانى با مردم بگزاريد كه سايه آفتاب به قدر جاى خفتن بزى گردد . و نماز عصر را زمانى با ايشان بگزاريد كه آفتاب سفيد باشد و تابنده و از روز آن قدر مانده باشد كه در آن دو فرسنگ راه توان پيمود . و نماز مغرب را تا زمانى با آنها بگزاريد كه روزه دار ، روزه مى گشايد و حاجى روانه منا مى گردد و نماز عشاء را زمانى با ايشان بگزاريد كه شفق پنهان گردد تا ثلثى از شب بگذر و نماز صبح را زمانى با ايشان بگزاريد كه هر كس صورت ديگرى را تواند شناخت و نماز را در حد توان ناتوانترينشان به جاى آريد ، كه موجب فتنه انگيزيشان نگرديد.
نامه پنجاه و يک
ترجمه:
نامه آن حضرت ( ع ) به كارگزارانش در امر خراج
از بنده خدا ، على امير المؤمنين به كارگزاران خراج . اما بعد . كسى كه از روز حساب ، روزى كه روى در آمدن دارد بيم به دل راه ندهد ، چيزى كه در آن روز نگهبانش خواهد بود پيشاپيش نفرستد . بدانيد ، كه آنچه به انجام دادنش مكلف شدهايد ، اندك است و پاداش آن بسيار . اگر در آنچه خداوند شما را از آن نهى كرده ، چون ستم و تجاوز ، عقابى نبود كه مردم از آن بترسند ، در اجتناب از آنها آن قدر ثواب هست كه مردم را براى ترك آنها بهانهاى نباشد . پس خود ، داد مردم را بدهيد و در معاشرت با آنان انصاف را فرو مگذاريد و براى برآوردن نيازهايشان ، حوصله به خرج دهيد . شما خازنان رعيت هستيد و وكيلان امت و سفيران امامان . كسى را كه نيازى دارد ، در برآوردن آن درنگ مكنيد آنسان ، كه به خشم آيد و او را از مطلوبش باز نداريد و براى گرفتن خراج ، جامه تابستانى و زمستانى مردم را يا ستورى كه با آن كار مىكنند يا بنده آنها را مفروشيد و هيچكس را براى درهمى تازيانه نزنيد و دست به مال هيچكس ، چه مسلمان و چه ذمى ، نبريد ، مگر آنكه ، اسبى يا سلاحى نزد آنان بيابيد كه بدان بر مسلمانان تجاوز كنند و مسلمانان را شايسته نيست كه اينگونه چيزها را در دست دشمن اسلام واگذارد تا سبب نيرومندى او بر ضد اسلام گردد .
نامه پنجاه
ترجمه:
نامهاى از آن حضرت ( ع ) به فرماندهان لشكرها
از بنده خدا على ، امير المؤمنين به نگهبانان مرزها . اما بعد . شايسته است كه والى اگر مالى به دستش افتاد يا به نعمتى مخصوص گرديد ، نسبت به افراد رعيتش دگرگون نشود . بلكه نعمتى كه خدا به او ارزانى مى دارد ، سبب فزونى نزديكى او به بندگان و توجه و مهربانيش به برادرانش گردد .
بدانيد ، حقى كه شما بر عهده من داريد ، اين است كه چيزى را از شما مخفى ندارم ، جز اسرار جنگ را و كارى را بى مشورت شما نكنم ، جز اجراى حكم خدا را . و حقى را كه از آن شماست از موعد خود به تأخير نيفكنم و تا به انجامش نرسانم از پاى ننشينم و حق شما را به تساوى دهم . چون چنين كردم ، بر خداست كه نعمت خود بر شما عنايت كند و بر شماست كه از من فرمان ببريد و اگر شما را فرا خواندم درنگ روا نداريد و در انجام دادن كارى ، كه صلاح شما را در آن مى دانم ، قصور مورزيد و در راه حق خود را به سختيها افكنيد .