سواد زندگی
31 اردیبهشت 1398
اگر عادت داری همیشه روی مبلها و فرشها را بپوشانی، زندگی نمیکنی.
اگر پنجرهها را به بهانهی آنکه پردهها کثیف میشوند باز نمیکنی، زندگی نمیکنی.
اگر روکش مشمایی صندلیهای ماشینت را هنوز دور نيانداختهای زندگی نمیکنی.
دیر میشود عزیز…
بیا دست برداریم از این اسارت کهنه که به مسخرهترین طرز ممکن نامش شده قناعت و چنگ انداخته به باورهایمان.
عمر تمام این وسایل میتواند از من و تو و نسل آیندهمان بیشتر باشد.
چه عیبی دارد؟ کثیف شدند تمیزشان میکنیم.
ما معنای مراقبت را اشتباه فهمیدهایم.
اگر راحتتر زندگی کنیم آرامتر و کمدغدغهتر هم خواهیم بود.
فقط فکر کن که چه صفایی داشته رقص نسیم و پردههای بلند رو به حیاط و آنهمه گلدان در جایجای زندگی. و چه لذتش بیشتر بود شستن و تکاندن فرشهای لاکی پس از فصلی و سالی. حالا در آپارتمانهایمان اسیر شدهایم در میان این روکشها و حفاظها…
خوشبختی واقعی همین حوالیست، در سادگی، در سهلگیری زندگی…
روی زندگی را نپوشانیم…