شکایت
04 تیر 1394
هر روز با هم دعوا داشتند ولی زورش به او نمی رسید.
نمی دانست چه کند، با خودش گفت می روم شکایت می کنم…
کتاب مفاتیح را برداشت و آن را باز کرد:
«الهی الیک اشکو نفساْ بالسوء اماره…»
خدایا به تو شکایت می کنم از نفسم
محمد مبینی