امام حسن عسکری(ع)
??《اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا مُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بْنَ عَلِیِِ(ع) اَیُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ(ص)》??
امام حسن عسکری(ع)، در سنین کودکی، به همراه پدر بزرگوارشان امام هادی(ع) به اجبار حکمای وقت عباسی به عراق فراخوانده شدند و در سامرا، پایتخت آن روز عباسیان، در منطقه ای نظامی، تحت الحفظ قرار گرفتند.
از این جهت لقب امامین عسکریین به ایشان گفته شد.
منابع در مورد تاریخ شهادت امام حسن عسکری(ع) نوشته اند :
《وَ تُوُفِّيَ لِأَيَّامٍ مَضَتْ مِنْ شَهْرِ رَبِيعٍ اَلْأَوَّلِ سَنَةَ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ》
حضرت(ع) چند روز گذشته از ماه ربيع الاول سال ۲۶۰ ه.قمری به شهادت رسيد.(۱)
شیخ صدوق می نویسد :
《وَ اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ اَلْعَسْكَرِيُّ(ع) قَتَلَهُ اَلْمُعْتَمَدُ بِالسَّمِّ لَعَنَهُ اَللَّهُ》
معتمد عباسی، امام حسن عسکری(ع) را با خوراندن سمّ به شهادت رساند.(۲)
احمد بن عبید الله در روایتى این صحنه را چنین وصف کرده است :
وقتى امام حسن عسکرى(ع) به شهادت رسید، صداى شیون و فریاد همه جا را فرا گرفت.
مردم فریاد مىزدند : ابن الرضا رحلت کرد.
آنگاه براى تدفین آماده شدند، بازار به حال تعطیل درآمد و پدر من (وزیر معتمد عباسى)، بنى هاشم، شخصیتهاى نظامى و قضایى و منشیان و مردم به سوى جنازه هجوم آوردند، آن روز در سامرا قیامتى برپا بود.
شیخ طوسی می نویسد :
سعد بن عبدالله اشعرى مىگويد :
از احمد بن عبيدالله بن خاقان كه مأمور خليفه در شهر قم بود، شندیم که می گفت :
وقتى كه ابو محمّد حسن بن على(ع) مريض شد، پيكى را نزد پدرم فرستاد كه ابن رضا مريض شده است.
پدرم سوار مركب شده و به دار الخلافه رفت و سپس با عجله و همراه با پنج نفر از خادمان خاص و مورد اعتماد خليفه از جمله نحرير برگشت.
به آنها دستور داده بود كه مراقب منزل ابى محمّد باشند و از اخبار و حال ايشان اطلاع حاصل كنند، و دنبال چند نفر از اطبا و كسانى كه اطلاع از طبابت داشتند فرستاد و دستور داد كه به خانه ابى محمّد رفت وآمد كرده و صبح و شب مراقب او باشند.
دو روز كه گذشت خبر رسيد كه ايشان ضعيف شدهاند، پس پدرم سوار شده محضر حضرت(ع) رفت.
با ديدن ايشان به اطبا دستور داد كه بيشتر مراقبت كنند و به نزد قاضى القضات فرستاد و او را حاضر كرده و به او دستور داد كه ده نفر از اصحاب و يارانش انتخاب كرده و به خانه ابى محمّد(ع) بفرستد و به آنها هم دستور داد كه شب و روز مواظب باشند.
《لَمْ يَزَالُوا هُنَاكَ حَتَّى تُوُفِّيَ لِأَيَّامٍ مَضَتْ مِنْ شَهْرِ رَبِيعٍ اَلْأَوَّلِ سَنَةَ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ فَصَارَتْ سُرَّ مَنْ رَأَى ضَجَّةً وَاحِدَةً مَاتَ اِبْنُ اَلرِّضَا(ع)》
اين افراد دائما آنجا بودند تا اينكه حضرت(ع) چند روز گذشته از ماه ربيع الاول سال ۲۶۰ ه قمری از دنيا رفته و به شهادت رسيد و شهر سُرّ من رأى يك پارچه فرياد و ناله شد كه ابن الرضا(ع) از دنيا رفت.
《ثُمَّ أَخَذُوا فِي تَهْيِئَتِهِ وَ عُطِّلَتِ اَلْأَسْوَاقُ وَ رَكِبَ أَبِي وَ بَنُو هَاشِمٍ وَ سَائِرُ اَلنَّاسِ إِلَى جَنَازَتِهِ》
سپس، آماده تجهيز و تشييع جنازه امام(ع) شدند، بازارها تعطيل شد، پدرم با بنى هاشم و مردم براى تشييع حضرت(ع) رفتند.(۳)
شیخ طوسی به نقل از ابو سهل می نویسد :
وقتی امام حسن عسکرى(ع) در بستر بیماری ای بعد از مسمومیت ایشان توسط معتمد عباسی، به سراغشان آمده بود و به همان مرض از دنیا رحلت فرمود، خدمتشان رسیدم.
در نزد آن حضرت(ع) بودم که به خادم خود امر فرمود :
《یَا عَقِیدُ! أَغْلِ لِی مَاءً بِمُصْطُکَى》
ای عقید! قدرى آب مصطكى (یک نوع داروی گیاهی) براى من بجوشان!
عقيد هم آب را روى اجاق نهاد، و صقيل(نرگس) مادر امام زمان(ع) آن را به خدمت حضرت(ع) آورد. حضرت كاسه را گرفت و خواست بياشامد، ولى دست مباركش لرزيد و به دندانش خورد، پس ظرف را به زمين نهاد.
سپس به عقید فرمود :
《ادْخُلِ الْبَيْتَ فَإِنَّكَ تَرَى صَبِيّاً سَاجِداً فَأْتِنِي بِهِ》
برو به اندرون كه ميبينى كودكى در سجده است، او را نزد من بياور!
ابو سهل مي گويد :
عقيد گفت :
《فَدَخَلْتُ أَتَحَرَّى فَإِذَا أَنَا بِصَبِيٍّ سَاجِدٍ رَافِعٍ سَبَّابَتَهُ نَحْوَ السَّمَاءِ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَأَوْجَزَ فِي صَلَاتِهِ》
وقتى به اندرون براى جستجوى او رفتم، ديدم كودكى در سجده است و انگشت سبابه خود را به سوى آسمان گرفته است.
من سلام كردم و او نمازش را كوتاه كرد، سپس گفتم :
《إِنَّ سَيِّدِي يَأْمُرُكَ بِالْخُرُوجِ إِلَيْهِ!》
مولایم! شما را مىطلبد كه به خدمتش درآئى! در اين وقت مادرش صقيل آمد و دست او را گرفت و او را نزد پدرش آورد.
ابو سهل گفت :
《فَلَمَّا مَثُلَ الصَّبِيُّ بَيْنَ يَدَيْهِ سَلَّمَ وَ إِذَا هُوَ دُرِّيُّ اللَّوْنِ وَ فِي شَعْرِ رَأْسِهِ قَطَطٌ مُفَلَّجُ الْأَسْنَانِ فَلَمَّا رَآهُ الْحَسَنُ(ع) بَكَى وَ قَالَ :
يَا سَيِّدَ أَهْلِ بَيْتِهِ اسْقِنِي الْمَاءَ! فَإِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي وَ أَخَذَ الصَّبِيُّ الْقَدَحَ الْمَغْلِيَّ بِالْمَصْطَكَى بِيَدِهِ ثُمَّ حَرَّكَ شَفَتَيْهِ ثُمَّ سَقَاهُ فَلَمَّا شَرِبَهُ قَالَ هَيِّئُونِي لِلصَّلَاةِ فَطُرِحَ فِي حَجْرِهِ مِنْدِيلٌ فَوَضَّأَهُ الصَّبِيُّ وَاحِدَةً وَاحِدَةً وَ مَسَحَ عَلَى رَأْسِهِ وَ قَدَمَيْهِ》
موقعى كه کودک، خدمت حضرت رسيد، سلام كرد. رنگش همچون درّ (سفيد)، موهاى سرش پيچيده و بافته و ميان دندانهايش باز بود.
وقتى امام حسن عسكرى(ع) او را ديد، گريست و فرمود :
اى آقاى خاندانم! اين آب را به من بده كه من اينك به سوى خداى خود می روم.
کودک، ظرف آب جوش را برداشت و به دهان پدر بزرگوارش نزديك ساخت تا آن را نوشيد.
آن گاه امام حسن عسكرى(ع) فرمود :
مرا آماده نماز كنيد!
کودک حولهاى در دامن امام(ع) پهن كرد و بدين گونه کودک، يك يك اعضای پدر را وضو داد و سر و پاى او را مسح نمود.
آن گاه امام حسن عسكرى(ع) فرمود :
《أَبْشِرْ يَا بُنَيَّ فَأَنْتَ صَاحِبُ الزَّمَانِ وَ أَنْتَ الْمَهْدِيُّ وَ أَنْتَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى أَرْضِهِ وَ أَنْتَ وَلَدِي وَ وَصِيِّي وَ أَنَا وَلَدْتُكَ وَ أَنْتَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(علیهم السلام) وَلَدَكَ رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنْتَ خَاتَمُ الْأَوْصِيَاءِ الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرِينَ وَ بَشَّرَ بِكَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَ سَمَّاكَ وَ كَنَّاكَ وَ بِذَلِكَ عَهِدَ إِلَيَّ أَبِي عَنْ آبَائِكَ الطَّاهِرِينَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى أَهْلِ الْبَيْتِ رَبُّنَا إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ وَ مَاتَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ(ع) مِنْ وَقْتِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ》
اى فرزند! به تو مژده ميدهم كه صاحب الزمان و مهدى و حجت خدا در روى زمين، توئى.
تو فرزند من و جانشين من ميباشى؛ از من متولد شدهاى و تو (م ح م د) فرزند حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب(ع) مي باشى و هم از نسل پيغمبر و خاتم ائمه طاهرين هستى.
پيغمبر(ص) مژده تو را داده و نام و كنيه تو را تعيين فرموده است.
صلوات خدا بر اهل بيت(ع)، ربنا انه حميد مجيد.
حضرت(ع) اين را فرمود و همان موقع رحلت نمود.(۴)
{وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}
شعر :
تسلیت ای حجّت ثانی عشر یاین الحسن
زود بود از بهر تو داغ پدر یابن الحسن
قلب بابت از شرار زهر دشمن آب شد
سوخت جسم و جانش از پا تا به سر یابن الحسن
کودک شش ساله بودی بر پدر خواندی نماز
ریختی از چشم خود خون جگر یابن الحسن
زود گرد بی کسی بر ماه رخسارت نشست
زود کردی جامۀ ماتم به بر یابن الحسن
قرن ها چشم تو گریان است بر جدّت حسین
لحظه لحظه ریختی اشک بصر یابن الحسن
طفل بودی پیش چشمت چشم بابا بسته شد
تو نگه کردی و او زد بال و پر یابن الحسن
مخفی از چشم همه، چشم تو بر بابا گریست
سوختی چون شمع سوزان تا سحر یابن الحسن
قرن ها فریاد زهرا مادرت آید به گوش
از مدینه بین آن دیوار و در یابن الحسن
یوسف زهرا بیا با ما بگو آخر چرا
تربت زهراست مخفی از نظر یابن الحسن
ای سرشک چارده معصوم از چشمت روان
ای زده هجر تو بر دل ها شرر یابن الحسن
شاعر : سازگار
منابع :
۱)الغیبه شیخ طوسی، ص۲۱۸
۲)الاعتقادات الامامیه شیخ صدوق، ص۹۹
۳)كمال الدين و تمام النعمه شيخ صدوق، ص۴۳
۴)الغیبه شیخ طوسی، ص۲۷۲