غزل شام غریبان فاطمیه
04 اسفند 1394
شام غریبی و تک و تنها شدن رسید
هفت آسمان به سینه مولا محن رسید
میگفت قطره قطره اشکش چرا چرا
رفتن رسید بر تو و ماندن به من رسید
با گریه کار غسل شبانه شروع شد
با گریه آستین همه بر دهن رسید
آرام و بی صدا چقدر لطمه میزدند
تا روی سنگ غسل غریبی بدن رسید
می خواست تا که فاطمه (سلام الله علیها) را رو نما کند
فریاد های ناله و آه از حسن(علیه السلام) رسید
بیهوش شد حسن(علیه السلام) به گمانم که باز هم
بر خاطرات کوچه و سیلی زدن رسید
مانند باغ لاله شده سنگ غسل او
از بس که لاله لاله گل از پیرهن رسید
آثار شعله ها نفسش را بریده بود
هر چه سرش رسید از آن سوختن رسید
اسفند روی آتش غم بود دختری
تا جامه بهشتی مادر کفن رسد
هنگام پر کشیدن تابوت فاطمه(سلام الله علیها)
تشییع جسم پرپر هر چار تن رسید
شاعر: موسی علیمرادی