مادر...
چه می گویی مادر؟! مگر 9 ماه با مشقت و انتظار در درون خودت تحملش نکردی و به سختی به دنیایش نیاوردی؟!
راه رفتن ، شیرین حرف زدن و رفتار های دل نشینش یادت رفت ؟! همه را با عشق و محبت دیدی و علاقه ات روز به روز بیشتر شد…
با زحمات و خون دل خوردن های تو بزرگ و رشید شد… حالا چه شده که این قدر راحت و صبور می گویی رفته که از اسلام و میهن و امام دفاع کند ؟!…
وقتی به جای لباس دامادی در لباس شهادت او را دیدی ، کمرت خم نشد ؟!
سخت است ،چه طور تحمل کردی ؟…این شکیباییت آدم را آب می کند …
بهای این صبر و شکیبایی تو چیست ؟!چه چیز می تواند بهای این دریای عشق تو باشد ؟!…
بی شک بهای این فداکاری و ایثار ، رضای خدا و بهشت برین است …
خوش به سعادت فرزند شهیدت و خودت…
تو پیش خدا فرزند شهیدت را واسطه می کنی و من تو را …
برای طلب عفو ، برای جبران غفلت هایم …
دعایم کن مادر ، دعا کن حداقل خاری بر سر راهی که تو فرزندت را دادی و فرزندت جانش را ، نباشم…
تو را به نام آنکه مادر شهید هستی، تقدیر میکنند ؛
اما کار تو بزرگ تر است . تو دل کندی از همه آنچه زندگیات بود و او رفت سراغ دلش…
” به امید لایق شدن دلهامون و استواری قدم هامون “
اللهم جعل عواقب امورنا خیرا