ماه صفر
ايام ماه صفر، پاي سفر قلبهايي را به اين حريم ولايت و ارادت، باز کرده که در ماه اسفند، مثل اسفندي در آتش اشک، سوختهاند. پس اگر عطري از اين سفرنامه به دل شما مينشيند، حديثش، همين گلابدان گريان سينههاي سرخ و سوگوار ماتم حسين است.
با چشمي از ابديت بايد گريست بر مصيبت آينههاي شکستهي عاشورا ولي من به جاي گريه، شبانهاي که به کربلا رسيدم، در چند قدمي گنبد خورشيدي اين دو برادر ـ يعني عباسِ بنِ آب با مرّوت و حسينِ آينهدار عصمت ـ ايستادم و سلامم را به آبروي ادب ايرانيان، شيرازهبندي کردم.
ـ حسينجان! من همولايتي مردمي هستم که ايستادن را به نام پدرت علي (علیه السلام)، ياد ميگيرند. با شير اشک عزاي تو، بزرگ ميشوند و يک روز به خودشان ميآيند که ميبينند داغ عاشورا چقدر براي قلبشان سنگين و سهمگين است.
با پاي سر بايد آمد کنار اين شيربچهي حيدر که در هنگام ولادت، يکقدم عقبتر از حسين بود و گاه شهادت، يک گام جلوتر
حسينجان! من همرنگ خيابانهايي هستم که سالهاست معرکه گردان عزاي تو شدهاند بچه محل بسيجياني که مثل قمريان تشنه و زخم خورده، لابلاي خارزارها، جاماندهاند و آرزوي رسيدن به کربلا را، روي بال خود، گره زدهاند تا تو با دست شفاعت و شهادت، گره دنيا از بالشان، باز کني. يا حسين، عرفه مناجات تو، ملّاي دلسوخته روم را به ماهور محبت کشاند تا نغمه کجاييد اي شهيدان خدايي را زمزمه کند و سبکبالان عاشق از قفس تنها به سمت کربلا پرواز کنند …