ميثم تمار
22 مرداد 1399
?ميثم تمار در آخرين سال زندگانى خويش، براى انجام دادن حج يا عمره مفرده، به مكه رفت. هنگام بازگشت، به مدينه وارد شد و به حضور «اُم سلمه»، همسر باوفاى رسول خدا (ص)، رسيد.
?ام سلمه پرسيد: «تو كيستى؟ »
?ميثم گفت: «من عراقى ام».
? ام سلمه كه بانوى دانايى بود، از او خواست تا نسب و ويژگى هاى خود را بيان كند.
? ميثم گفت: «من غلام آزاده شده على ابن ابى طالب (ع) هستم».
? ام سلمه ادامه داد: «تو ميثمى؟ »
?ميثم جواب داد: «بله، من ميثم هستم
? ام سلمه با شگفتى گفت:
سُبحانَ الله! وَاللهِ لَرُبَّما سَمِعْتُ رَسُولَ الله (ص) يُوصِي بِكَ علياً فِى جَوفِ اللّيلِ.
یعنی?سبحان الله! به خدا سوگند! بسيار مى شنيدم كه رسول خدا (ص) از تو به خير ياد مى نمود و سفارش تو را در نيمه هاى شب به على مى كرد.