نهی از منکر در میدان تجریش با چاشنی مهربانی !
10 مرداد 1394
در حال پیاده شدن از تاکسی در میدان تجریش بودم که چشمم افتاد به دختری که دست در دست پسری قد بلند داشت و در حالی که هیچ چیز روی سرش نبود خرامان قدم می زد…
شاید دوباره نگاه کردن به صحنه گناه کار درستی نبود، ولی ارادی هم نبود! از تعجب ناخود آگاه دوباره نگاه کردم تا از چیزی که دیدم مطمئن شوم. مطمئن شدم!
اعصابم خیلی خرد شد. زیر لب لا اله الا الله و استغفرالله می گفتم…
نتوانستم با خودم کنار بیایم. دوستش را جمع کند! اما بعد یاد حدیثی افتادم از امام رضا علیه السلام با این مضمون که:
با خوشرویی می توان مردم را بنده خود کرد.
لحظه ای ایستادم و از امام عصر – عجل الله فرجه – طلب کمک کردم رفتم جلو و به پسر سلام کردم.
من هم دستم را جلو بردم و دستش را گرفتم و به نشانه ی دست دادن کمی تکان دادم. گفتم :
حجاب این خانوم اصلا خوب نیست بلافاصله برگشت و به دختر گفت: حجابتو درست کن!
گفتم: نه در شان ایشونه و نه در شان شما…
با لبخند نگاهم کرد و دستم را که هنوز در دستش بود فشرد. گفت: واقعا از تذکرت متشکرم.
گفتم: خواهش می کنم. وظیفم بود!
با دست به شانه اش زدم و گفتم: یا علی (ع) و رفتم…
همه چیز از آنچه فکر می کردم ساده تر و عادی تر بود.
دیگر فهمیده ام که درست در لحظه ای که تصمیم می گیری امر به معروف کنی سنگین ترین حملات شیطان به قلب و فکرت شروع می شود و تا دقایقی بعد هم حتی ادامه پیدا می کند. اول می گوید نگو! به تو چه!؟ بعد می ترساندت که اگر بگویی کتک می خوری! مسخره می شوی و… بعد که تصمیم گرفتی بگویی تو را عصبانی می کند تا با زبان تند و خشن تذکر دهی که همه چیز خراب شود! اگر خدا خواست و به سلامت و درستی با ترست مقابله کردی و گفتی، بعد از اتمام کار مرتب ذهنت را درگیر می کند که : اثر نداشت! کاش نمی گفتم! چرا وقتی این همه آدم نمی گویند من بگویم و …
به هر حال دیگر دست شیطان برایم رو شده! هر چند او همیشه کارش را خوب بلد است… برای همین تصمیم گرفتم ان شاء الله هنگام امر به معروف و نهی از منکر همیشه به خدا و امام زمان روحی فداه پناه ببرم.