همراهی دیگران در نهی از منکرم
05 مرداد 1394
منتظر تاکسی بودم برگردم خوابگاه، که یک ماشین اومد.
یه آقا و خانم عقب نشسته بودند، یه آقا هم جلو.
وقتی خواستم سوار بشم، پسری که عقب بود پیاده شد تا خودش بیاد این طرف و من کنار اون خانم بشینم. ظاهر مذهبی ای هم نداشت.
اول راه راننده یه آهنگی گذاشته بود که حال آدم رو بدجوری خراب می کرد.
گفتم: آقا لطفا… صدای نوارو کم کرد ببینه چی میگم .
گفتم: آها همین… لطفا نوارو خاموش کنید. مکثی کرد، گفت: میخوای پیاده بشی…؟ گفتم: آره چرا که نه!؟
داشتم تو دلم میگفتم چه تاثیری!!
یه دفعه من که پیاده شدم پسر بغل دستیم هم پیاده شد.
راننده باتعجب زل زد به اون آقا که تو دیگه چرا؟؟! اون آقا هم بدون توجه گذاشت رفت…
تودلم گفتم خدا خیرت بده ، کار من شاید تاثیر آنچنانی نداشت اما تو با این کارتون تاثیرش رو زیاد کردی،کلی دعاش کردم!
کتاب: از یاد رفته .خاطرات امر به معروف و نهی از منکر