چند خط از یک کتاب
03 آذر 1395
امام با آن صلابت و عزم جزمى كه داشتند فرمودند من هفته ديگر به ايران خواهم رفت ولو همه فرودگاه ها بسته شده باشد، در همين حين متوجه شدم يكى از خبرنگاران به طرز مشكوكى از ديوار بالا مى آيد، با شتاب خود را به آنجا رساندم و با آن فرد درگير شده او را پايين انداختم. ناگهان درد شديدى در قفسه سينهام پيچيد. بعد يك طرف بدنم بى حس و فلج شد. دوستان كه متوجه اوضاع شدند، مرا به بيمارستان رساندند.
چند روزى تحت معالجه پزشكان بودم، هنگامى كه از بخش مراقبت هاى ويژه خارج شدم، شنيدم كه حضرت امام و تعدادى از دوستان و ياران انقلاب در همان روز يا فردايش به تهران عزيمت مىكنند. مطمئن بودم در صورت بهبود من نيز در اين قافله خواهم بود.
با شنيدن مطالب حاج احمدآقا، خيلى ناراحت شدم. برايم تحمل اين جدايى و عقب ماندن از قافله سخت دشوار بود. ناگهان بى اختيار هق هق زدم زير گريه. حاج احمدآقا نيز از گريه ام اشك از چشمانش جارى شد. او گفت كه دوباره از امام كسب تكليف مى كند، اما امام فرموده بودند چون دستور دكتر، اطاعتش واجب است بايد بمانم و تحمل و صبر كنم.
همان روزى كه امام به تهران رسيدند، عصر هنگام پزشك وارد اتاق شد، ديدم دارد تلويزيون را روشن مى كند، گفتم: علاقهاى به برنامه هاى تلويزيونى شما ندارم، لطفاً روشن نكنيد. او با خنده به من گفت: مى خواهم شما فيلم آيت الله [خمينى] را ببينيد. از ديدن صحنه هايى از خروج امام از پاريس و ورود ايشان به تهران و استقبال شورانگيز مردم ايران از پيشوا و رهبرشان به شدت منقلب شده بغضم تركيد و زار زار گريه كردم كه چرا من از اين قافله نور عقب ماندم و چرا سعادت همراهى با كاروان امام را نداشتم، و از پرواز انقلاب عقب ماندم…
«خاطرات مرضيه حديدچى » نوشته محسن کاظمی
قیمت: 22,000 ریال
تاریخ نشر: 1386»