بنده آرزو داشتم روزی به حوزه بیایم ولی خانواده ام راضی نبودند، ازدواج کردم و رباط کریم آمدیم، به همسرم گفتم جواب داد اگر راهت دادن برو هر سال می آمدم می پرسیدم یکسری شرایط خاص داشت شامل حالم نمی شد.

رفتم کلاسهای قرآن و بعد مشغول به کار شدم ولی باز هم پیگیر بودم تا یک روزازبچه های حوزه که فرمانده پایگاه بود گفت حوزه علمیه می آید پرس و جو کردم وبعد ثبت نام ولی به هیچکس نگفتم. شاید پذیرفته نمی شدم حتی وقتی برای مصاحبه خواستم بیایم و همسرم مرا آورد، وقتی پرسید گفتم برای مصاحبه کاری باید اینجا می آمدم. هنگامی که گفته شد پذیرفته شدم مهمانی دادم.

مادرم پرسید کجا مگر قبول شدی؟ و وقتی گفتم همه جا خوردن برای یک بار تاپایان کارم به هیچکس هیچی نگفته بودم، امروز حاضرم زمان به عقب برگردد بجای تحصیل در دانشگاه به حوزه می آمدم وبعد تمام مسیر زندگی را طی می کردم و امیدوارم خدا توفیق ادامه بدهد درحالیکه به بصیرت برسم.

اقربای