«کریم اهل بیت»
باور کنم، تشییع غریبانه پیکرت را در هجوم بی امان نفرت و کینه؟
باور کنم که این آسمان پرستاره، پیکر توست که مهبط زخم های مکرر جهل و عصیان است؟ این تن توست که در طواف یکریز تیرهای کینه توز، به گل نشسته؟ تنی را که در هجوم بیامان بارانی توامان حسادت و نفرت تشییع میشود، روزی زینت شانه های پیامبر صلی الله علیه و آله بود، روزی زینت دامان فاطمه علیه السلام بود.
این پیکری که در احاطه شعله های تنگ نظر در نهایت بی رحمی و قساوت پرپر میشود، پیکر آقای جوانان اهل بهشت است.
روزگار غربتت را پایانی نیست.
روزگاری در شبیخون خیانت ها و توطئه ها، تن به صلحی سبز میدهی ـ به اجبارـ تا دین بماند و روزگاری دیگر، در حریم خانه خود، آشنایی بیگانه از پشت به تو خنجر میزند.
تو حتی در خانه خویش هم غریبی. همسرت، روشنان حضور آسمانی ات را تاب نیاورد؛ زنی که لایق سایبان مهربانی ات نبود، زنی که به رسم آشنایی زهر بی وفایی به کامت ریخت.
داستان غربت تو هنوز ادامه دارد. از کوچه های بنی هاشم، از کبودی صورت مادر تا امروز، در تشییع مظلومانه پیکرت، در هجوم تیرهای نفرت و کینه!
چشم های تنگ نظر، تاب نیاوردند بزرگی ات را؛ دیدند و خود را به کوری زدند!
حق ناشناسان فتنه جو که عمری بر گرد خوان کرامتت میهمان بودند، امروز، به تقاص آن همه خوبی و مهربانی، گرد هم آمدند تا پیکرت را تیرباران کنند؛ در برابر دیدگان فاطمی حسین علیه السلام و صبوری حیدری عباس! گرد هم آمدند تا شعله شعله داغ بگذارند بر دل خونین زینب علیه السلام .
یا کریم اهل بیت! اینک من آمده ام، تا شریک غربتت باشم.
آمدم تا زائر مزار بی چراغت باشم، تا بر سفره کرامتت، میهمان شوم حالا این من و این وسعت بی حد و مرز کرامت تو یا کریم اهل بیت!