گم شدن
31 تیر 1394
آتش و آب و آبرو با هم
هر سه گشتند در سفر همراه
عهد كردند هر يكى گم شد
با نشانى ز خود شود پيدا
گفت آتش به هر كجا دود است
ميتوان يافتن مرا آنجا
آب گفتا نشان من پيداست
هر كجا باغ هست و سبزه بيا
آبرو رفت و گوشه اى بگرفت
گريه سر داد، گريه اى جانكاه
آتش آن حال ديد و حيران شد
آب در لرزه شد ز سر تا پا
گفتش آتش كه گريه ى تو ز چيست؟
آب گفتا بگو نشانه، چو ما
آبرو لحظه اى به خويش آمد
ديدگان پاک كرد و كرد نگاه
گفت محكم مرا نگه داريد
گر شوم گُم نميشوم پيدا…