یک جایی...
22 اردیبهشت 1394
نه کسی می فهمد…
نه صدایی دارد…
چوب تنبیه خدا نامرییست…
یک شبی…
یک جایی…
خاطرت می آید…
وقتی از شدت بغض،نفست می گیرد…
خاطرت می آید…
وقتی از استیصال،همه امید دلت می میرد…
خاطرت می آید…
ک شبی…
یک جایی…
باعث و بانی یک بغض شدی و دلی سوزاندی…
آن زمان فکر نمی کردی بغض،پاپی ات خواهد شد…
و…
شبی…
یک جایی…
می نشیند سر راه نفست…
و تو هم بالاجبار…
هر دقیقه صدبار…
محض آزادی راه نفست…
بغض را می شکنی…
آری این چوب خداست…