«خاطره سوزان»
وقتى صداى نقاره غروبهاى صحنت قدمهایم را میخکوب می کند، فریاد رضا رضا را در متن موسیقى محزون می شنوم و بغض شکستهام را تقدیم دیدارت می کنم.
امام رضا جان! دانه کدام انگور جرئت یافت که طعم ذلت مأمون را به کام تو بچشاند تا قبله هشتم را در صبر و لبخند خویش بنا کنى؟
امروز، تنها نه خیابانهاى خراسان که تمام رگهاى عاشقانت، به گلدسته و رواقت ختم می شود.
خاطره سوزاندن جگرت، تا قیامت از ذهن خاک خراسان بیرون نمی رود.
آهوى دلم دوان دوان می آید
تو آن جگرسوختهاى که آب را به زائرانش هدیه می کند؛ زیرا اولاد على علیه السلام از عزیزترینهاى خود می بخشیدند و من در صحن تو، به دنبال اشارههایى می گردم که با آن حرف می زنى؛ مثل پرواز همان کبوتران که با گندمهاى محبت تو، عمرى است اسیر رهایى در آسمان همجوار تواند.
هر روز به شوق تکرار خاطره تو و آهو، آهوى دلمان از هر جا رمیده می شود؛ دوان دوان در سایه تو مأوا می گیرد تا دست تو، مثل ابرى سخاوتمند، بر نیازش ببارد؛ پس اشتیاق تند ما را مجاب کن یا على بن موسى الرضا!