غریب طوس
اينک به درگاه تو آمده ام، در حالي که زائرم، حق تو را مي شناسم، دوستداران تو را دوست دارم، و دشمنان تو را دشمنم… مرا در نزد پروردگار خويش شفيع باش. اين جا عرش خداست؛ جايي که قلب امامي در آن بر خاک نهاده است و از اين روي، فرشتگان در اين حريمند و بال خوشامد در زير گامهاي زائران اين مرقد مي گسترانند. اينجا «مشهد» است و مشهد يعني جايگاه حضور. اينجا «مشهد» و «ميقات» ديدار و نقطه آغاز و پايان سفري که فراتر از هزار حج است.
اينجا «روضه اي» از بهشت است و در جاي جايش نهر معنا جاري، تا هر که از رسيدگان به اين نهر است، غرفه غرفه از آن برگيرد و تشنگي برگشايد. اينجا «دارالشفاي» دلدادگاني است که بيمار عشق و دلدادگي حضرت حقند و از دو درد سرگشتگي و ره يافتگي مي نالند! اينجا شکوه واژه پرمعناي «زيارت» است، و زيارت را چنين توان تعريف کرد: آن هنگام که آيينه دل در پس غبار سراي نيستي صفاي خويش از کف مي دهد، آن هنگام که جان تشنه از دوري آبي رو به سستي مي رود، آن هنگام که ديده از نگريستن به سراب هستي نماي دنيا خسته مي شود، آن هنگام که بالهاي روح بلندي خواه انسان از سنگيني انديشه هاي پوچ و وسوسه هاي شيطاني توان پرواز را مي بازد، و آن هنگام که درد غربت و دوري از نيستان هستي، درون اين جداي افتاده را مي آزارد و نفير از آن برمي آورد….
يک سلام و يک ديدار، آن آيينه را ديگربار مي شويد، جان تشنه را سيراب مي کند، ديده را روشنايي مي بخشد … بالهاي ناتوان را توان پريدن باز مي دهد، … و درد غربت و دورافتادگي را آرام مي سازد.
و… اين حکايت «زيارت» و رمز و راز «ديدار» است؛ ديدار با امامي که او را همواره زنده و هميشه امام مي دانيم. پاسخ او را- اگر که گوش جان را توان شنيدن باشد- مي شنويم و مرهم درد خويش را در لقاي او مي يابيم…. به راستي، ثامن الحجج(ع) جز کعبه آمال دلدادگان و عاشقان مي تواند باشد؟ هرگز… او مهربان تر و صميمي تر از آن است که در لغتها بگنجد. به همين واسطه، همگان دوستش دارند و او را عاشقند….