شهادت پیامبر(ص)
با وجود آنکه بسیاری از توطئه گران به اصرار پیامبر صلی الله علیه و آله و با دستور مستقیم آن حضرت،
در محل استقرار سپاه اسامه حاضرند،
اما از حرکت این لشکر خبری نیست!!
بار دیگر در لشکرگاه جُرف محل استقرار سپاه اعتراض و سر و صدا به پا خاسته است:
چگونه این جوان را فرماندهی مهاجران اول و پیشتاز در اسلام قرار داده اند؟!
برخی به اعتراض صدا را بلند می کنند و عده ای دیگر به دفاع از اسامه سخن میگویند ..
روشن است که اعتراض کنندگان اصلی و بعضاً برخی از پاسخ دهندگان، همانا مهاجرین پیشتاز در اسلام هستند!!در بین اعتراض کنندگان نام عیّاش بن ابی رَبیعه که از انصار است، به چشم می خورد؛ او از هم پیمانان صحیفهی دوم است؛
پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله نام این فرد را بین حمله کنندگان به خانهی حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها میبینیم…
و کسی که در برابر عیّاش بن ابی رَبیعه می ایستد و از اسامه دفاع می کند، عمر بن خطاب است…
به هر روی این جنگ زرگری، توقف سپاه را به همراه دارد؛
سپاهیان که در عمل همان اهل سقیفه هستند برای تعیین تکلیف از سپاه خارج شده، به نزد پیامبر بر میگردند.
خبر به پیشگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله میرسد؛
تاریخ حکایت می کند که پیامبر بسیار آزرده میشوند؛
در حالی که از شدت درد دستمالی بر سر بسته و قطیف ای بر دوش افکنده بودند، بر میخیزند،
به کمک دیگران و به سختی خود را به مسجد میرسانند؛
….پس از حمد و ثنای الهی، از فرماندهی اسامه دفاع میکنند و در انتها متخلفان از سپاه اسامه را از رحمت الهی دور میدانند و آنان را با عبارت زیر لعنت میکنند:
لَعَنَ اللّهُ مَن تَخَلَّفَ عَن جَيشِ اسامة.
لعنت خدا است بر هر کس که از شرکت در سپاه اسامه سرباز زند.
آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمان به حرکت سپاه میدهند؛ این فرمان چند بار تکرار میشود (۱)….
کسانی که قرار بود با اسامه حرکت کنند، گروه گروه با پیامبر وداع کردند و در جُرف به دیگرِ سپاهیان ملحق شدند
نهایتاً این سپاه امروز نیز حرکت نخواهد کرد……
در همین ایام و شاید در همین روز داستانی شگرف تحقق مییابد:
رسول خدا صلی الله علیه و آله که حالشان مساعد نیست , به صورتی که گویا قصد وصیتی خاص دارند؛ به اطرافیان میفرمایند:
” برادرم را فرا خوانید! “
عایشه، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله که میپندارد رسول خدا صلی الله علیه و آله آخرین لحظات عمر خویش را میگذرانند،
پدر خویش ابوبكر بن ابی قحافه را - که هم اینک باید در سپاه اسامه باشد - فرا می خواند
پیامبر با دیدن ابوبکر روی بر می تابانند و میفرمایند:
“برادرم را فراخوانید! “
بار دیگر علیرغم آگاهی کامل از مقصود ایشان، حفصه، فرزند عمر بن خطاب، پدر خویش را صدا می زند.
پیامبر این بار نیز از حضور عمَر اظهار نارضایتی میکنند و با ناراحتی کامل می فرمایند:
” برادرم را بخوانید! “
ام سلمه همسر نیکوکار پیامبر صلی الله علیه و آله در اعتراض به این رفتار میگوید:
برادر رسول خدا، علی را فراخوانید که پیامبر جز او کس دیگری را نمیخواهد.(۲)
عایشه نیز به صدا در می آید:
وای بر شما!! آری, او جز علی را نمی خواهد. (۳)
امیرمومنان علیه السلام به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله می آیند؛
… در همین مجلس، هزار هزار باب علم بر امیر مومنان گشوده میشود و سینهی علوی پذیرای دانش های بی پایان نبوی میگردد؛
در پی این ماجرا امیرالمؤمنین علیه السلام از نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله خارج میشوند؛
مردم که متوجه شرایط ویژه این حضور گشته اند، نگران به سراغ امیر مومنان علیه السلام میروند و در این میان, ابوبکر و عمر نیز که حوادث را زیر نظر دارند، می پرسند:
رفیق تو به تو چه گفت؟!
پاسخ می شنوند که:
هزار هزار باب علم بر من گشوده شد.
……نگاه پر ابهام آن دو بر امیرمؤمنان علیه السلام دوخته شده است. (۴)
۱_ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۵۲/۶ (از منابع اهل تسنن)
۲_ جواهر المطالب ۱۷۵/۱ ؛ ینابیع الموده ۱۶۳/۲ (از منابع اهل تسنن)
۳_ مناقب خوارزمی ص۶۸ ؛ الدر النظیم ص۱۹۴ (از منابع اهل تسنن)
۴_ بحارالانوار ۴۶۳/۲۲