نانوایی
08 دی 1395
خاطرات شهدا
نانوایی محل بسته بود و برای خرید نان باید مسافت زیادی را طی میکردیم.
به محسن که تازه از راه رسیده بود، گفتم:
«مادر جان نانوایی بسته بود؛ میری یه جای دیگه چند تا نون بگیری»
گفت: «بله، چرا که نه؟»
بعد موتورش را گذاشت داخل حیاط و کیسه را از من گرفت.
پرسیدم:
«چرا با موتور نمیری؟»
گفت: «پیاده میرم. موتور مال خودم نیست؛ بیت الماله».
شهید محسن احمدزاده
کتاب فرهنگنامه شهدای سمنان، ج1، ص172