نمونه ای اخلاق نبوی
05 آذر 1397
یکی از عوامل گسترش و حفظ اسلام، حسن خلق و روش مهرآمیز پیامبر اعظم(ص) بود. از همین رو افراد در برابر خلق عظیم رسول الله(صلوات الله علیه) آنچنان عوض میشدند که تعصبات و عادات چندین سالهی جاهلیت را کنار گذاشته و در مسیر هدایت قرار میگرفتند.
روزی رسول خدا(صلوات الله علیه) و یارانش در جوار یکی از کوههای مدینه نشسته بودند. امام حسن7 نیز در آغوش پیامبر(صلوات الله علیه) بود. در این هنگام مردی بیابانگرد به سوی حضرت آمد و با لحنی تند و زننده خطاب کرد: ای محمد! آنگاه که تو را ندیده بودم از تو … و اکنون که دیدمت … بیشتر شد. اصحاب از این سخن به خشم آمدند و قصد تنبیه او را داشتند. رسول خدا(صلوات الله علیه) با اشاره دست آنان را بازداشت و صبورانه لبخند زد و فرمود: آرام باشید.
مرد بیابانگرد از پیامبر(صلوات الله علیه) خواست تا بر پیامبری خود دلیل و برهان بیاورد. رسول خدا(صلوات الله علیه) فرمود: اگر دوست داری یکی از اعضای پیکرم تو را از دلیلم خبر دهد.، مرد بیابانگرد قبول کرد. پیامبر(صلوات الله علیه) از امام حسن7 خواست تا سخن بگوید. بیابانگرد از روی تمسخر خندید و گفت: خودش نمیتواند دلیل بیاورد، بچهای را به پا داشته تا سخن بگوید.، پیامبر(صلوات الله علیه) فرمود: آنچه را که تو میخواهی او میداند؛ دراین هنگام امام حسن7 رو به مرد بیابانگرد نمود و ماجرای سفر او را مو به مو برایش شرح داد و به او خبر داد که چگونه او و قومش برای قتل پیامبر توطئه کردند و او برای پیدا کردن پیامبر(صلوات الله علیه) و عملی کردن توطئه چه رنجهایی را در راه تحمل کرده است. مرد بیابانگرد که اسرار خود را از زبان کودکی خردسال میشنید، سخت تعجب کرد و گفت: این خود دلیلی است بر حقانیت محمد و آسمانی بودن پیامبری او، سپس اندکی تأمّل کرد و راه حق را برگزید و آیاتی از قرآن را نزد پیامبر(صلوات الله علیه) فرا گرفت. سپس به سوی قوم خود رفت و پس از مدتی با گروهی از افراد قبیله خود خدمت پیامبر آمد. آنان نیز به رسول خدا(صلوات الله علیه) ایمان آوردند و مسلمان شدند. (بحارالانوار، ج 43، ص (333)خواست تا بر پیامبری خود دلیل و برهان بیاورد. رسول خدا(صلوات الله علیه) فرمود: اگر دوست داری یکی از اعضای پیکرم تو را از دلیلم خبر دهد.، مرد بیابانگرد قبول کرد. پیامبر(صلوات الله علیه) از امام حسن خواست تا سخن بگوید. بیابانگرد از روی تمسخر خندید و گفت: خودش نمیتواند دلیل بیاورد، بچهای را به پا داشته تا سخن بگوید.، پیامبر(صلوات الله علیه) فرمود: آنچه را که تو میخواهی او میداند؛ دراین هنگام امام حسن رو به مرد بیابانگرد نمود و ماجرای سفر او را مو به مو برایش شرح داد و به او خبر داد که چگونه او و قومش برای قتل پیامبر توطئه کردند و او برای پیدا کردن پیامبر(صلوات الله علیه) و عملی کردن توطئه چه رنجهایی را در راه تحمل کرده است. مرد بیابانگرد که اسرار خود را از زبان کودکی خردسال میشنید، سخت تعجب کرد و گفت: این خود دلیلی است بر حقانیت محمد و آسمانی بودن پیامبری او، سپس اندکی تأمّل کرد و راه حق را برگزید و آیاتی از قرآن را نزد پیامبر(صلوات الله علیه) فرا گرفت. سپس به سوی قوم خود رفت و پس از مدتی با گروهی از افراد قبیله خود خدمت پیامبر آمد. آنان نیز به رسول خدا(صلوات الله علیه) ایمان آوردند و مسلمان شدند. (بحارالانوار، ج 43، ص 333)