چرا عایشه اجازه نداد امام حسن(ع) در کنار پیامبر(ص) دفن شوند؟
? چرا و با کدام استدلال عایشه اجازه نداد امام حسن(ع) در کنار پیامبر(ص) دفن شوند؟
در حالی که پدر عایشه، ابوبکر در جوار قبر پیامبر(ص) دفن شده است.
✅ پاسخ:
روايات فراوانى در منابع شيعه و سنى وجود دارد كه ثابت مىكند عائشه در هنگام دفن سبط اكبر حضرت امام مجتبى عليه السلام از دفن آن حضرت جلوگيرى كرد و اجازه نداد كه آن حضرت را در كنار جدش رسول خدا صلى الله عليه وآله دفن نمايند.
? علما و دانشمندان اهل سنت نيز نقل كردهاند كه عائشه سوار بر قاطر آمد و اجازه نداد كه امام مجتبى عليه السلام در كنار پيامبر (ص)دفن شود.
?بخشی از وصیت امام حسن(ع) به برادرشان:
برادرم! به تو وصيتى مىكنم، آن را حفظ كن، زمانى كه من از دنيا
رفتم، جنازهام را آماده دفن كن، سپس مرا به سوى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ببر تا با او تجديد عهدى كنم، آنگاه مرا به جانب مادرم فاطمه عليها السلام برگردان، سپس مرا ببر و در بقيع دفن كن و بدان كه از طرف حميرا، (عايشه) كه مردم از زشتكارى و دشمنى او با خدا و پيغمبر و ما خاندان آگاهند، مصيبتى به من مىرسد».
?اصل ماجرا
- هنگامى كه امام حسن (عليه السلام) از دنيا رفت، خواستند كه او را دفن كنند، مروان اجازه نداد و گفت: نه، عثمان در حش كوكب (قبرستان يهوديان در كنار بقيع) دفن شود و حسن در اين جا؟ بنى هاشم و بنى اميه براى يارى يكديگر جمع شدند و اسلحه آوردند. ابوهريره به مروان گفت: آيا تو از دفن حسن در اين جا جلوگيرى مىكنى؛ در حالى كه از رسول خدا شندى كه به او برادرش حسين مىگفت: «اين دو سردار جوانان اهل بهشتند»؟ مروان گفت: رهايم كن، حديث رسول خدا ضايع شده، اگر غير از تو و ابو سعيد خدرى آن را حفظ نكرده باشند، تو در زمان فتح خير اسلام آوردى. ابوهريره گفت: راست گفتى، در زمان فتح خيبر اسلام آوردم؛ اما همواره ملازم پيامبر بودم و از او جدا نشدم، از او سؤال مىكردم و به اين كار عنايت داشتم، تا اين كه دانستم و شناختم كه رسول خدا (ص) چه كسى را دوست دارد و از چه كسى بدش مىآيد، چه به او نزديك است و چه كسى از او دور، چه كسى را گذاشت در مدينه بماند و كى را تبعيد كرد، چه كسى را دعا كرد و چه كسى را لعن.
✅ وقتى عائشه اسلحه و مردان را ديد و ترسيد كه شر بين آنها بزرگتر شود و خونريزى شود، گفت: خانه، خانه من است، اجازه نمىدهم كه كسى در آن دفن شود.
?منابع:
الأصول من الكافي، ج1، ص303،
أنساب الأشراف، ج1، ص389