چرا نا امیدی کفر است؟
در داستان حضرت یوسف علیه السلام می خوانیم:
قحطى در مصر و اطرافش از جمله کنعان بیداد مى کرد. یعقوب علیه السلام به فرزندانش دستور داد برای تهیه مواد غذایی به سوى مصر حرکت کنند؛ کاری که پیش از این نیز کرده بودند؛ ولى این بار در سرلوحه خواسته هایش جستجو از یوسف و برادرش بنیامین را قرار داد و فرمود: فرزندانم بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از آنجا که فرزندان اطمینان داشتند که یوسفى در کار نمانده؛ به آنها فرمود:
… وَلاَ تَیْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ ؛ و از رحمت خدا نومید مباشید . بعد بلافاصله دلیل آن را هم فرمود:
… إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ ؛ زیرا جز گروه کافران کسى از رحمت خدا نومید نمى شود .[1]
معنای این سخن آن است که نا امیدی بر جانی سایه می افکند و آن را در کام خود فرو می برد که به رحمت خدا ایمان نداشته باشد و در مواردی اصل وجود خدا را منکر شود.
شدت بدی این کار به حدی است که امام صادق علیه السلام آن را در زمره گناهان کبیره شمرده و می فرماید: یکی از گناهان کبیره «الْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ الْیَأْسُ مِنْ رَوْحِ اللَّه» است. [2]
نا امیدی یعنی باور این معنا که در عالم، دیگر کسی نیست که مشکل مرا حل کند و یا کمک کند که گره از کار من باز شود. آنچه این باور را به کفر تبدیل می کند نفی خدا و قدرت او در این باور است؛ نیازی هم نیست که حتما به زبان جاری شود ، همین که این شخص در دل، اصل وجود خدا و یا شأنی از شئون خدایی او مانند قدرت و رحمت را منکر شود کافر است.
پس اینکه قرآن کریم می فرماید: تنها کافرانند که از رحمت خدا مأیوس می شوند معنایش این نیست که یأس به کفر می انجامد؛ بلکه پیام آیه شریفه این است که نا امیدی ریشه در کفر دارد؛ یعنی اول کفر می آید بعد نا امیدی؛ اول انکار خدا و قدرت اوست بعد یأس.
در بین انسان ها کسانی هستند که چنان فطرت خداباور و خداشناس را زیر خروارها گناه دفن کرده اند که در سخت ترین شرایط هم نمی توانند صدای فطرت را بشنوند و خدا را بخوانند و به او امیدوار باشند
چه کسانی دچار یأس و نا امیدی می شوند؟
قرآن کریم درباره آفرینش انسان ها خبر از نوعی خلقت می دهد به نام فطرت[3]؛ یعنی خدا تمام انسان ها را به گونه ای آفریده است که خداباورند؛ باوری که آموزشی نیست تا بعد از خلقت به او داده باشد؛ بلکه آفرینش انسان به شکلی است که خداباوری در ذات او نهاده شده. اینکه در روایت می خوانیم «هر نوزادى بر فطرت متولد مى شود» منظور همین است.
رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودند:
کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ یَعْنِی الْمَعْرِفَةَ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُه؛ هر نوزادى بر همین فطرت متولد مىشود، یعنى خداى عزوجل را خالق خود می داند. [4]
بنابراین تا انسان، انسان است و فطرت او فعال، کفر یا همان انکار خدا یا نفی رحمت و قدرت او معنا نخواهد داشت .
از این رو چنین کسی نمی تواند از رحمت خدا نا امید شود؛ حتی کسانی که به ندای فطرت بی توجهند و با شرک و بی دینی، دین داری و خداخواهی فطرت را پس می زنند در موقعیتی که می فهمند دیگر از کسی و چیزی کاری ساخته نیست ،صدای فطرتشان را می شنوند که هنوز از خدا کاری ساخته است برای همین فوراً او را می خوانند و از او می خواهند که کمکشان کند.
این واقعیت را می توان در چند جای قرآن کریم مشاهده کرد یکی از آن موارد در سوره عنکبوت است که می فرماید:
فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ ؛و هنگامى که بر کشتى سوار مىشوند، خدا را پاکدلانه مى خوانند،
فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ ؛ و [لى] چون به سوى خشکى رساند و نجاتشان داد، بناگاه شرک مى ورزند. [5]
یعنی هنگامی که گرفتار موج و طوفانی که در آن کار از کسی و امکاناتی ساخته نیست ،نشده اند دل در گرو همه کس و همه چیز دارند و توجهی به خدا و قدرت او ندارند؛ اما همینکه طوفان درگرفت و امیدشان از همه جا قطع شد؛ جا برای ظهور فطرت باز می شود و اینها خالصانه خدا را می خوانند؛ چون بر اساس فطرت می دانند که خدایی هست که می تواند مشکل آنها را حل کند.
و این مخصوص دریا نیست؛ کسی که در فضاپیما گرفتار شده و یا آنکه در خودروِ در حال سقوط به دره است و یا آن سرنشین زیر دریایی که در کف اقیانوس گرفتار آمده همه و همه وقتی تمام راه ها را بسته و تمام نیروهای امدادی را ناکارآمد می یابند ، بی آنکه نا امید شوند با فطرت خداخواه و خداجوی خود هم صدا شده و خدا را می خوانند و امید دارند که او آنها را از این گرفتاری نجات دهد.
قرآن کریم می فرماید: تنها کافرانند که از رحمت خدا مایوس می شوند معنایش این نیست که یاس به کفر می انجامد؛ بلکه پیام آیه شریفه این است که نا امیدی ریشه در کفر دارد؛ یعنی اول کفر می آید بعد ناامیدی؛ اول انکار خدا و قدرت اوست بعد یأس
چه کسانی به نا امیدی محض می رسند
در بین انسان ها کسانی هستند که چنان فطرت خداباور و خداشناس را زیر خروارها گناه دفن کرده اند که در سخت ترین شرایط هم نمی توانند صدای فطرت را بشنوند و خدا را بخوانند و به او امیدوار باشند. اینها کسانی اند که قرآن کریم با این تعبیر از آنها یاد می کند: وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا [6]
کلمه «دسّی» از ریشه «دسس» بوده که در فرآیند ادبی به این شکل درآمده است و معنایش پنهان کردن است بنابراین معنای آیه شریفه این می شود: نفس یا همان فطرت پاک الهی را در زیر گناه و معصیت دفن کرد. [7]
گاهی این دفن کردن آنقدر عمیق است و حجم گناه و معصیت روی آن چنان زیاد که هیچ پرتو و صدایی از فطرت به بیرون درز نمی کند؛ نتیجه این می شود که این شخص حتی در مواقعی که دیگر غافلان از خدا، به خدا دل می بندند و به او امید دارند؛ او نا امید محض است و بر این باور است که هیچ نیرو و صاحب قدرتی در عالم وجود ندارد که بتواند مشکل مرا حل کند ،و این یعنی انکار خدا و یا حداقل انکار قدرت و توانایی مطلق خداوند متعال.
نتیجه اینکه
ناامیدی محض به طور عادی امریست محال؛ زیرا انسان به گونه ای خلق شده که از درون خدا را می شناسد و به او باور دارد که این نیروی درونی نامش فطرت است. اما اگر کسی این عطیه الهی را به جای آنکه با تعالیم انبیاء الهی پرورش دهد ،زیر خروارها گناه و معصیت چنان دفن کرد که هیچ نور صدایی از آن بلند نشود ارتباطش با فطرت آفرین قطع شده و در سختی ها و مشکلات چون متوجه آن چاره ساز واقعی نمی گردد ، تمام درها را به روی خودبسته و تمام قدرت ها را ناتوان دیده و به ناامیدی محض می رسد. این است که گفته می شود نا امیدی ریشه در کفر دارد و چون رفتاری کافرانه است از گناهان کبیره شمرده شده است.
پی نوشت ها:
1. 87/ یوسف علیه السلام
2. الکافی 2/280
3. 30/ روم: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها
4. الکافی 2/13
5. 65/ عنکبوت
6. 10/ شمس
7. مجمع البحرین 4/70 . نظیر همین معنا در تفسیر نمونه 27/48